دین و فلسفه از نگاه ویتگنشتاین وکی‌يرکگارد

جنیا شونباومسفلد . ترجمه: رضا یعقوبی

 

هگل، كسی مثل یوهانس كلیماكوس است كه مثل یك غول با روی‌هم‌گذاشتن كوه‌ها، آسمان‌ها را متلاطم نمی‌كند، بلكه از طریق قیاس‌های صوری‌اش از آنها بالا می‌رود.
سورن کی‌یرکگارد، گزیده مقالات و یادداشت‌های روزانه
من نگرانم كه سعی كنی یك دسته توجیه‌های فلسفی برای اعتقادات مسیحی به دست دهی كه انگار مجموعه براهینی لازم دارند… نمادپردازی آیین كاتولیك، ورای واژگان، شگفت‌انگیزند. اما تلاش برای تبدیل آنها به یك نظام فلسفی، ناخوشایند است.
لودویگ ویتگنشتاین
مارگارت پورِت، عارف فرانسوی در 1 ژوئن 1310 در پاریس به اتهام بدعت‌گذاری سوزانده شد. «گناهان» او عبارت بودند از تأیید برتری ایمان و عشق بر عقل و تبلیغ فناء فی الله از طریق موت اختیاری یا «فنای» نفس. او در كتابش با عنوان آینه روح‌های ساده نوشته است:
ای كسی كه این كتاب را كه نوشته‌ من است، می‌خوانی
اگر از روی لطف به آن گوش فرا می‌دهی
خوب دقت كن كه درباره‌اش چه خواهی گفت
چون فهم آن بسیار سخت است
اما بگذار فروتنی راهنمای تو باشد
اوست كه كلید گنج معرفت را در دست دارد
كه اولین فضیلت و مادر تمام فضائل دیگر است.
الهی‌دانان و عالمانی مثل آن‌ها
این نوشته را هرگز به درستی نخواهند فهمید،
درك حقیقی آن فقط برای كسانی ممكن است
كه در فروتنی ترقی كرده باشند؛
باید بگذاری عشق و ایمان با هم
آنجا كه عقل ره نمی‌برد، راهنمای تو در فرارفتن باشند،
كه گویی این دو ملكه این خانه‌اند…
پس باید به معرفت خود و حقیقتی كه از آن داری نیز نبالی
كه فقط بر پایه عقل بنا شده است
و فقط باید به آنچه عشق به تو موهبت می‌دهد
اعتماد تام و تمام داشته باشی
و ایمان باعث می‌شود در درخشان‌ترین شكل بتابد.
پس آنها فهم این كتاب را به كسانی ارزانی می‌دارند كه
نفس را به سرزمین حیات عشق بدل می‌كنند.
از این كتاب فهرست پانزده «گزاره» استخراج شد كه ادعا می‌شد مغایر تعالیم كلیسا هستند؛ و همین‌ها زمینه محكومیت او را فراهم كردند.
1 جالب اینجاست كه سخنان پورِت و روح آنها با برخی از گفته‌های کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین درباره اعتقاد دینی، همخوانی زیادی دارد. چون ویتگنشتاین و کی‌یرکگارد هم معتقدند كه برای فهم دینی، پرورش معنوی مهم‌تر از پیروی فكری از یك مجموعه گزاره اعتقادی است؛ نیز هر دو معتقدند «حقیقت، بدان معنا كه مسیح حقیقت دارد، نه یك مجموعه گزاره است نه یك تعریف…، بلكه یك حیات است». به بیان ویتگنشتاین «ایمان، ایمان به چیزی است كه دل من و روح من احتیاج دارد، نه عقل نظرپرداز من، چون روح من با عواطفش،‌ آن‌طور كه با گوشت و خون‌اش آمیخته بود، به رستگاری خواهد رسید، نه عقل انتزاعی‌ من. شاید بتوان گفت: فقط عشق می‌تواند به معاد اعتقاد داشته باشد. یا: عشق است كه به معاد اعتقاد دارد».
با توجه به آنچه آوردیم، شاید خیلی هم جای تعجب نباشد كه جدای از فرجام مصیبت‌بار او، می‌توان اشتراك‌هایی بین تلقی دادگاه تفتیش عقاید از نوشته‌های پورِت و نحوه فهم اندیشه دینی کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین در بسیاری از متون فلسفی پیدا كرد. چون، همان‌طور كه دستگاه تفتیش عقاید اشكالی نمی‌بیند كه مجموعه آموزه‌های یك اثر را تلخیص كند_ اثری كه به شكل گفت‌وگوی بین عشق، عقل و تثلیث به زبان عشق درباری نوشته شده است_ كه هدفش این است كه نشان دهد این دقیقا راه غلطی برای راه‌بردن به پرسش‌های معنوی است، همچنین ویتگنشتاین و کی‌یرکگارد هم بیش از این‌ها «نویسنده‌های صغری-كبری‌چین» دانسته شده‌اند كه ادعاهای فكری افتضاح آنها تكفیر فلسفی را موجه می‌كند. مثلا جی. ال. مكی بر همین رأی بود. او شكلی از «خردگریزی» را به کی‌یرکگارد نسبت می‌دهد كه به بیان خودش برابر با «نوعی قمار فكری» است. آلوین پلاتینگا در این تفسیر با مكی مشترك است:
«با این حال، طبق رایج‌ترین نشانِ ایمان‌گرایی افراطی، عقل و ایمان بر سر موضوع‌های مهم مذهبی نزاع یا تضاد دارند؛ و وقتی این نزاع بین‌شان اتفاق می‌افتد، ایمان ترجیح داده می‌شود و عقل سركوب می‌شود. بنابراین به نظر کی‌یرکگارد ایمان به ما یاد می‌دهد كه «تاریخی‌بودنِ امر ازلی نامعقول است». به نظر من، منظور او این است كه این گزاره از اظهارات ایمان است اما از نگاه عقل، نامعقول است؛ و با وجود نامعقولی باید پذیرفته شود.»
نگاه ویتگنشتاین به اعتقاد مذهبی، سرگذشتی بهتر از این نداشته است. اندیشه او را هم مثل اندیشه کی‌یرکگارد محكوم به «ایمان‌گرایانه»بودن كرده‌اند و به اینكه ویتگنشتاین حامی این نظریه است كه باورهای مذهبی از نقد و حمایت عقلانی مستثنی‌اند. به نظر جان هایمن، این حمایت، «این پیامد جالب را دارد كه به قول خود ویتگنشتاین «اگر مسیحیت حقیقت دارد، پس تمام فلسفه‌هایی كه درباره آن نوشته‌ شده‌اند، غلط‌اند» و نادرند كسانی كه چنین توصیه‌ای داشته باشند».
اتفاقی نیست كه این نقدهای مشابه، تفتیش عقیده فلسفی کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین به شمار می‌روند. چون، آن‌طور كه در كتاب «خلط مبحث: دين و فلسفه از نگاه ويتگنشتاين و كي‌ير كگارد»* نشان خواهیم داد، تبیین ویتگنشتاین از اعتقاد دینی به روشنی تمام وامدار تبیین کی‌یرکگارد است. اما این تنها نقطه اشتراك آنها نیست. این دو نویسنده، تجانس جالبی هم در روش فلسفی‌شان دارند كه باعث می‌شود تبدیل‌كردن اندیشه آنها به مجموعه‌ای از گزاره‌ها همان‌قدر گمراه‌كننده باشد كه اثر پورِت را نوعی نردبان بهشت نظری دانستن. نه کی‌یرکگارد و نه ویتگنشتاین، هیچ‌كدام نمی‌خواستند با یك نظریه فلسفی بجنگند تا نظریه دیگری را جایگزین آن كنند بلكه قصدشان تضعیف كژفهمی‌های فلسفی‌ای بود كه نمی‌گذارند ببینیم آنچه ما تنها بدیل‌های فلسفیِ در دسترس می‌دانیم، در واقع مجموعه‌ای از دوگانه‌های غلط‌اند. به عبارت دیگر، چیزی كه در بینش کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین انقلابی است، دقیقا چالش با اندیشه‌ای است كه معتقد است درباره ایمان دینی فقط دو گزینه وجود دارد؛ یا پایبندی به مجموعه‌ای از باورهای مابعدالطبیعه (با نحوه عملكردهایی كه در پی این عقاید می‌آیند) یا تعهد احساساتی به شكل «فاقد آموزه‌ای» از زندگی؛ راه سومی وجود ندارد.
2 البته یكی از دلایل اشتباه جلوه‌دادن دو فیلسوفی كه به آنها می‌پردازم، این است كه هر دو، مشكلات تفسیری معروفی پیش پا گذاشته‌اند. مسائلی كه ایجاد كرده‌اند در واقع كاملا با هم فرق دارند: درباره کی‌یرکگارد دشواری‌ها از نام مستعار و خصوصیت «ادبی» داشتنِ بیشترِ مهم‌ترین نوشته‌های او برمی‌خیزند؛ ولی درباره ویتگنشتاین، بارزترین مسائل به رابطه آثار متقدم با آثار متأخر او مربوط می‌شوند. پس مسائل اصلی متفاوت‌اند اما هر دو مسئله پردردسرند و درباره هر‌كدام‌شان می‌شود كتاب‌های كاملی نوشت (و نوشته شده است). ولی اهداف این كتاب‌ها با هم فرق دارد؛ و من اینجا سعی ندارم كتابی به آن كتاب‌ها اضافه كنم. با این حال به خاطر اینكه باید با مسائل تفسیری اصیلی مواجه شویم، شاید معقول باشد كه در ابتدا كمی هم درباره رهیافت مدنظرم حرف بزنم. اشاراتی كه در پی می‌آیند ضرورتا مختصر و برنامه‌وارند اما باید درباره اصول تفسیری مسلطی كه در این كتاب اتخاذ كرده‌ام لااقل یك قرینه فراهم كنند و هشدارهای احتمالی را هم بدهند. به نظر من نباید هیچ‌یك از این اصول را متعصبانه در پیش گرفت.
تمام نوشته‌های کی‌یرکگارد، اثر کی‌یرکگارد‌ند. بعضی از آنها را به اسم خودش منتشر كرد؛ باقی آنها را با اسم‌های مستعار گوناگونی منتشر كرد (گاهی خودش را ویراستار معرفی می‌كرد)؛ و بعضی از آنها را هم اصلا منتشر نكرد، مثل یادداشت‌های روزانه‌اش. اما همه آنها را خودش نوشت و اگر وظیفه تفسیر آثار او، انحراف به بی‌قاعدگی‌های مختلف نباشد، لازم است كه به این واقعیت ساده، اهمیت درخور آن را بدهیم؛ خطری واقعی كه هنگام مواجهه با كلیاتی به این تنوع و خصوصیتی به این اندازه غیرعادی پیش می‌آید. اینجا چهار راهبرد تفسیری در دست داریم كه با توجه به طبیعت آثار کی‌یرکگارد ظاهرا روا هستند.
اولی_ كه اجازه بدهید نامش را «قرائت تحت‌اللفظی» بگذاریم_ بسیار تحت تأثیر این واقعیت است كه کی‌یرکگارد تمام نوشته‌های کی‌یرکگارد را نوشته است و همه چیز را از آثار امضاشده توسط کی‌یرکگارد گرفته تا آثار دارای نام مستعار، منتشرشده و منتشرنشده را همگی گزارش سرراست دیدگاه‌های او می‌داند. مزیت این قرائت این است كه کی‌یرکگارد را لااقل به یك معنا اندیشمند تلقی می‌كند؛ یعنی به‌عنوان كسی كه واقعا دیدگاه‌هایی برای ارائه داشته است. اما این قرائت او را به اندازه كافی جدی نمی‌گیرد. با درآمیختن نوشته‌های منتشرشده و منتشرنشده او نمی‌توان به ادب اصلی کی‌یرکگارد پی برد كه مثل هر نویسنده دیگری كدام‌یك از نوشته‌هایش را دارای ارزش خواندن می‌دانسته و كدام‌ را (احتمالا) دارای چنین ارزشی نمی‌دانسته است؛ و مضرتر از این، این راهبرد، مجال این احتمال را نمی‌دهد كه شاید تصمیم او در انتشار بعضی از آثارش با نام مستعار، نكته‌ای داشته است. من اینجا این نحوه قرائت را پیش نمی‌گیرم.
راهبرد دوم _كه نامش را «قرائت ادبی محض» می‌گذاریم_ انعكاس راهبرد اول است و نوشته‌های کی‌یرکگارد را شیطنت‌های پر‌جوش‌و‌خروشی تلقی می‌كند كه قطعات گفت‌وگوهای ته‌گلویی‌اند كه احتمالش هم هست، تا ثابت كند كه این نویسنده خاص به هر تقدیر، حقیقتا مرده است. مزیت این قرائت، این است كه ما را متوجه می‌كند و سعی می‌كند به واقعیت بدل كند كه اغلب آثار کی‌یرکگارد شدیدا دارای بُعد ادبی‌اند (كه استفاده او از اسم مستعار علامت آن است). اما این راهبرد هم آثار او را به سطحیت قرائت تحت‌اللفظی می‌رساند و در عین حال او را تا حد یك آدم یك‌كاره لوس _‌در واقع بی‌فكر_ پایین می‌آورد. من این راهبرد را هم در پیش نمی‌گیرم.
راهبرد سوم _‌كه می‌توان آن را «قرائت حال‌گیر» نامید_ به بُعد ادبی آثار کی‌یرکگارد توجه دارد اما به آن مشكوك است و گرایشش این است كه نوشته‌های با نام مستعار کی‌یرکگارد را از سرگرمی‌های نگران‌كننده کی‌یرکگارد بداند كه به نفع آثار امضا‌شده او كنار رفته‌اند (شاید هم از یادداشت‌های روزانه‌اش باشند). در این قرائت، کی‌یرکگارد به عنوان یك اندیشمند، جدی گرفته می‌شود اما فقط، یا به هر روی مخصوصا، وقتی كه به نحوی متعارف و خردمندانه می‌نویسد و این كار را با اسم خودش انجام می‌دهد. وقتی نام مستعار اتخاذ می‌كند به چیزی سرگرم‌كننده می‌پردازد و بهتر است با این نوشته‌هایش با احتیاط رفتار كرد. این نوع خوانش قطعا بر دو خوانش دیگری كه بررسی كردم، رجحان دارد. اما من چنین خوانشی را توصیه نمی‌كنم‌؛ تا حدی به این دلیل كه این خوانش، با خوانش تحت‌اللفظی این اشتراك را دارد كه میلی به پذیرش این احتمال ندارد كه شاید کی‌یرکگارد هنگام نوشتن كتاب‌های با نام مستعار، دل‌مشغول چیزی بوده كه واقعا به اندیشه او مربوط می‌شده است و تا حدی هم به خاطر اینكه لااقل به نظر من، آثارِ با نام مستعار او غالبا از جالب‌ترین كتاب‌های او هستند و من نمی‌خواهم در نوشته حاضر آنها را دست‌كم بگیرم.
و نهایتا راهبرد چهارم را هم در پیش نمی‌گیرم (كه اینجا به خاطر كامل‌بودن به آن اشاره می‌كنم و بداهتا هیچ لقبی برای آن به ذهنم نمی‌رسد) كه تأكید خوانش حال‌گیر را معكوس می‌كند و نیز برای جنبه‌های ادبی آشكارتر آثار کی‌یرکگارد، تقدم تفسیری مطلقی قائل می‌شود ولی هر چه را کی‌یرکگارد با نام خود نوشته، دست‌كم می‌گیرد (كه صراحتا شامل یادداشت‌های روزانه‌اش می‌شود). مشكل بتوان فهمید چه چیزی به نفع این رهیافت می‌توان گفت و تا جایی كه می‌دانم تا به حال كسی به آن احاطه كامل پیدا نكرده است.
هیچ‌یك از این راهبردها به دلایلی كه می‌آورم برای من موجه نیست. راهبرد من _‌كه فكر كنم «میانه»‌نامیدن آن معقول است_ چیز دیگری است. راهبرد من چنان‌كه گفتم از ملاحظه این نكته آغاز می‌شود كه کی‌یرکگارد تمام نوشته‌های کی‌یرکگارد را نوشته و نیز از این فرض كه بنابراین تمام آنها برای تفسیر اندیشه او مفیدند. تا اینجا با رهیافت تحت‌اللفظی كه در بالا آوردیم، همدلم. با این حال، به این نكته هم آگاهم كه نوشته‌های او اقسامی دارند؛ و سعی می‌كنم در برداشت‌هایی كه ارائه می‌دهم تأثیر این امر را نشان دهم. پس برای مثال، من اولویت را به آثار منتشر‌شده می‌دهم و فقط زمانی بر آثار منتشرنشده دست می‌گذارم كه چیزی را تأیید یا تقویت كنند كه کی‌یرکگارد در آثار چاپ‌شده گفته باشد. همچنین من متقاعد شده‌ام كه در استفاده کی‌یرکگارد از نام مستعار و سایر صنایع ادبی، نكته فلسفی مهمی نهفته است _‌در فصل دو و چهار سعی می‌كنم این نكته را نشان دهم_ و بنابراین مواظبم كه بیان کی‌یرکگارد را با بیان شخصیت‌های مستعارش یكی نكنم. با وجود این، با اینكه چندان جای تعجب نیست ولی اینكه موضوع‌های خاص، اشتغالات فكری و دیدگاه‌هایی هستند كه به نحو قابل اثباتی بین کی‌یرکگارد و (لااقل برخی از) نام‌های مستعارش مشترك است، برایم مهم است؛ و وقتی ماجرا از این قرار باشد، در اینكه كلیماكوس یا یوهانس دی سیلنسیو را در عداد سخنگویان کی‌یرکگارد بیاورم، تردید نمی‌کنم. به نظر من سرباززدن از این كار، سختی دادن بی‌خود است،‌ با اینکه احتیاطِ خوانش حال‌گیر از برخی جهات مناسب باشد. امیدوارم با اتخاذ این روش بتوانم نشان دهم كه دادن اهمیت تفسیری مناسب به تمام جنبه‌های مجموعه آثار کی‌یرکگارد، ممكن است، آن‌هم با رعایت عدالت و درك این امر كه بیشتر آثار کی‌یرکگارد فوق‌العاده «ادبی»‌اند و اینكه بسیاری از آنها با نام مستعار منتشر شده‌اند.
معماهای تفسیری‌ای كه در مقابل مفسر ویتگنشتاین قرار می‌گیرند،‌ از جنس دیگری‌اند. اولی درباره این سؤال است كه اولین اثر ویتگنشتاین، یعنی رساله _‌اثری كه خودش، خودش را بی‌معنا اعلام كرده_ چگونه باید خوانده شود. این دشواری تفسیری (كه به‌خودی‌خود برطرف‌نشدنی است) به حالتی رسیده است كه باعث برجسته‌شدن به‌اصطلاح «خوانش قاطعانه» رساله شده است كه رهیافت‌های «سنتی» برای خوانش كتاب ویتگنشتاین را به چالش می‌كشد. یعنی این رهیافت كه تلاش برای گفتن اینكه در پرتو خودِ رساله چه چیزی را فقط می‌توان «ثابت كرد»، تضعیف اثر توسط خود آن است. بینش بدیلی كه «خوانندگان قاطع» ارائه داده‌اند این است كه ویتگنشتاین متقدم بیشتر چیزهایی كه رساله ادعای بیان آنها را دارد، تأیید نمی‌كند بلكه عمدا خواننده را در تله بی‌معنایی می‌اندازد تا كتاب از آن طریق دیده شود و كنار گذاشته شود. این خوانش نه‌تنها این مزیت را دارد كه ویتگنشتاین را از ردكردن خودش حفظ می‌كند، این فایده را هم می‌رساند كه او را چندان «گسیخته» نبینیم، به این معنا كه در این خوانش، بسیاری از اصولی كه در پژوهش‌های فلسفی استفاده شده‌اند، در رساله هم هستند. با این ‌حال، من اینجا چنین خوانشی را اتخاذ نمی‌كنم، چون هزینه‌ای كه باید برای آن بپردازم _‌اینكه دوسوم گفته‌های ویتگنشتاین را كسر كنم_ برای من گران تمام می‌شود. ولی با وجود این مخالفت اساسی با خوانش قاطعانه (كه محور فصل سوم خواهد بود)، در این اندیشه معقول با آنها هم‌رأی‌ام كه سوای تفاوت نویسنده رساله با نویسنده پژوهش‌های فلسفی، ویتگنشتاین «متقدم» و «متأخر» هرگز با هم یكی نیستند. به عبارتی با اینكه معتقدم بسیاری از دیدگاه‌های فلسفی ویتگنشتاین در كتاب دوم به نحو بارزی تغییر كردند _مثل اندیشه‌های او درباره زبان و آنچه ورای محدوده‌های آن قرار دارد_ درك او از فلسفه‌ و بُعد اخلاقی فلسفه‌ورزی (طبق استدلالی كه خواهم آورد) اساسا به همان حال باقی ماندند. در نهایت، لازم است چیزی هم درباره ارتباط کی‌یرکگارد با تكامل اندیشه ویتگنشتاین بگوییم. اینجا قصد دارم نشان دهم با اینكه اشتراك‌های جالبی را می‌توان بین رساله و آثار کی‌یرکگارد تشخیص داد، مهم‌ترین شباهت‌های این دو اندیشمند در اثر دوم ویتگنشتاین یافت می‌شود. این نشان می‌دهد كه چرا فقط یك فصل (هرچند طولانی) را به بحث درباره رابطه بین کی‌یرکگارد و رساله اختصاص داده‌ام (فصل سوم)، اما در فصل‌های دیگر عمدتا ویتگنشتاینِ بعد از رساله را ترسیم می‌كنم.
3 این كتاب سه هدف را دنبال می‌كند؛ اول، میزان تأثیر کی‌یرکگارد بر ویتگنشتاین. دوم، نشان‌دادن این نكته جالب كه این دو اندیشمند درباره مسائل مهمی مثل ماهیت فلسفه و اعتقاد دینی چقدر با هم همفكرند. سومی هم برطرف‌كردن كژاندیشی‌هایی است كه دامن‌گیر دیدگاه‌های کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین در متون فلسفی شده‌اند و نیز دفع توهم‌هایی كه مانع دریافت نقدهای مشترك آنها بر مفاهیم متعارف فلسفی و دینی به همان جدیتی كه شایسته آنهاست، می‌شوند.
فصل اول كتاب حاضر، مختص گردآوری شواهد زندگی‌نامه‌ای و متنی این ادعاست كه ویتگنشتاین آثار کی‌یرکگارد را خوانده بود و در تمام عمرش عمیقا دل‌مشغول آنها بود. فصل دوم به بحث درباره اشتراكات درك ویتگنشتاین و کی‌یرکگارد از فلسفه اختصاص دارد. این فصل، زمینه بحث درباره اشتراكات نحوه ادراك آنها از اعتقاد دینی را در فصل‌ سه و چهار فراهم می‌كند. با اینكه ثابت خواهیم كرد كه قسمت اعظم اندیشه دینی ویتگنشتاین مستقیما بر اساس دیدگاه کی‌یرکگارد پیكربندی شده، رابطه بین درك ویتگنشتاین متقدم و درك کی‌یرکگارد از دین، در مجموع ظریف‌تر است.
در فصل سه، به نحو مشخص‌تری ثابت خواهیم كرد كه جایی كه عموما گمان می‌كنند نقطه اشتراك این دو اندیشمند است، یعنی آموزه عام «حقیقت ناگفتنی» _سوای اینكه هر دو، آن را تأیید یا رد كرده باشند‌_ در واقع نقطه اختلافشان است. این حقیقت، با اثبات اینكه لازم نیست بین یك «دیدگاه بی‌معنایِ ساده» درباره اعتقاد دینی _‌كه ظاهرا «خوانندگان قاطع» رساله پیشنهاد می‌دهند_ و شكلی از «خردگریزی ایمان‌گرایانه» انتخاب كنیم، باعث تضعیف نقد مكی می‌شود كه قبلا ذكر كردیم. درباره نوع دوم نقد در فصل چهارم بیشتر سخن خواهد رفت. در این فصل تبیین کی‌یرکگارد و بعد تبیین ویتگنشتاین از اعتقاد دینی بسط داده خواهد شد و اتهام «ایمان‌گرایی» و «مقایسه‌ناپذیری» بررسی و رد خواهد شد. امیدوارم اگر این تلاش به موفقیت رسید، زیر پای برخی از تعصب‌های فلسفی‌ را كه با كمال تعجب جا خوش كرده‌اند، خالی كند و «راه سومِ» بالقوه بسیار پرباری را برای راه‌بردن به مسائل مربوط به ایمان دینی روشن كند. و همان‌طوركه مدت‌هاست تفتیش عقاید منسوخ شده است، امیدوارم به‌خاطر تلاشم به‌جز نقدهای عالمانه ترس دیگری نداشته باشم.

 

منبع متن

* اين كتاب به قلم همين مترجم توسط نشر كرگدن در دست انتشار است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *