فاوست و پدیدارشناسی مدرنیت
شرحی از اِبِرهارْد هِرمِس بر «فاوست» گوته
ترجمه محمود حدادی
پیشگفتار مترجم: «تراژدی فاوست»، اثر گوته حاصل شصت سال گفتوگوی این شاعر كلاسیك آلمانی است با میراث ادبی جهان. این نمایشنامه از همه سنتهای ادبی غرب و شرق، از اسطوره کهن، متون مقدس، رمان عصر رنسانس و حتی قصههای عامیانه بهره گرفته است تا به فراخور زمانه خود و برهه سرنوشتی از تاریخ، تعبیری نو از آنها ارائه دهد. ازویژگیهای آثار کلاسیک یکی هم این است که در عین اوجبخشیدن به اندیشه و زبان، آشکارا به اندیشه و زبان عامه، به تعبیری به ادبیات عامیانه در مقام محمل تجربه جمعی بشری نزدیک میشود، در عمل حاصل روحی جمعی و تاریخی است و از همین رو هم مقبول و ماندگار. ادبیات عامیانه آلمانی در میانه قرن هجدهم با همت زبانشناسانی چون گتفرید هِردَر و برادران گریم کشف شد، در محتوا و قالب، خاصه استعارههای پرمعنایش تعبیر و تأویل یافت و در کوتاهزمانی بر ادبیات، نقاشی و موسیقی زمانه خود اثری عظیم گذاشت. طرحهای نخستین فاوست در همین زمانها بر کاغذ آمده است و به سهم خود از این کشف بزرگ ادبی بهرهای بایسته گرفته است. متن حاضر، برگرفته از کتاب «پرده در پرده» که تفسیر جامع بر نمایشنامه «فاوست» است، به زمینههای شکلگیری این اثر کلاسیک بر پایه قصهای عامیانه از دکتر فاوست میپردازد که در قرن شانزدهم تحریر شده است.
نمایشنامه «فاوست» حاصل عمر گوته است. وی از بیستوچهارسالگی تا پایان عمر، (از 1772 تا سال 1832) پیوسته بر این اثر كار كرده و تا كوتاهزمانی پیش از مرگ تغییر و تصحیح در آن در پیش میگرفته است. این شصت سال محمل دورهای از دگرگونیهای عمیق تاریخی است. دورانی كه در آن دموكراسی مدرن شكل گرفت و جهان به سلطه صنعت درآمد. طبیعی است که این دگرگونیها به درون موضوعهای چندلایه این نمایشنامه راه یافتهاند و به جامعیت آن شكل دادهاند. ما در سرآغاز نمایشنامه، در تكگویی گلایهآمیز فاوست، او را در یك پستوی قرونوسطایی در ناله از كوتاهی افق دانش مكتبی یا اسكولاستیك زمان خود مییابیم، درحالیكه در پایانِ بخش دوم همه مرحلههای تكامل جهان مدرن را پشت سر میآورد، چندانكه بزرگكارفرمایی شده است كه طبیعت را مقهور اراده خود كرده است و اینك آب دریاها را پس میراند تا زمین نو به دست آورد؛ و در حالی میمیرد كه آرزوی جامعهای آرمانی بر لب دارد، در عین آنكه مفیستو، پاره متضاد او برعكس، اعتقادش بر فروپاشی جهان و سقوط آن به ورطه یك هیچ مطلق است. با چنین طیف گستردهای از زمان، گوتهپژوهی اخیر بنمایه این نمایشنامه را نوعی «پدیدارشناسی مدرنیت» مینامد، «جامع اندیشهها، مسائل و شیوههایی از زندگی فردی و اجتماعی كه شاخص زمانه نو است، شاخص آن دوران از تاریخ كه در قرن شانزدهم، با کشف بنیادین کوپرنیک آغاز مییابد و تا به روزگار ما را در بر میگیرد».
برای چشمانداز گشودن بر این موضوع جامع و پیچیده، گوته بسیاری تصویر، شخصیت، اسطوره و تمثیل از یونان باستان، كتاب مقدس، ادبیات اروپایی، سنتهای مسیحی و باورهای خرافی عامیانه را به كار میگیرد. وی در سال 1827 در نامهای به یكی از دوستانش این شیوه نمایشنامهپردازی را چنین توجیه میكند:
«از آنجا كه برخی تجربهها در قالب بیانی بیكموكاست یا بیواسطه درنمیآیند، از دیرباز شیوه خود قرار دادهام كه به كمك تصویرها و نمادهایی كه آینهوار مقابل هم مینشینند و به یكدیگر بازتاب میبخشند، مفاهیم پوشیده را بر خواننده هوشیار آشكار كنم».
براساس این روش است كه در این نمایشنامه گِرِتْشِن، این دختر ساده روستایی مقابل هلن، شاهدخت اسطورهای قرار میگیرد؛ تنگنای جان و وجدان او در زیر سقف كلیسا به هنگام دعای ترحیم در تضاد و تنش با لجامگسیختگی عجوزههای جادو در بخش «شب والپورگیز» یا همان جشن شیاطین؛ تلاش فاوست دانشمند از پی تسلط بر طبیعت در تضاد با شیوه مكتبی دانشگاه قرونوسطایی در روزگاری كه اسطوره، كیش، مناسك و آداب سنتی بیش از پیش نقش و الزام اجتماعی خود را از دست میدهند. همه این عناصر در این نمایشنامه در خدمت هنر قرار میگیرند تا به پدیدههایی كه در آن مبنایی برای بحث میشوند، مفهوم ببخشند.
اینكه مناسبات گذشته تاریخ جانی دوباره بیابند و در قالبی زنده خواننده را به تأمل در چندوچون خود وابدارند، از تواناییهای ادبیات در مقام رسانه هنری است. در این اثر عمقی نهفته است كه مطالعه شتابزده را منع میكند، بلكه خواننده را به باریكاندیشی در متن فرامیخواند. برای نمونه در پرده سوم از بخش دوم تراژدی اسطورههای یونان باستان «دروغی دلانگیز اما پذیرفتنیتر از واقعیت» معرفی میشوند و این تعریفی است كه با همه كوتاهی بر درونمایه نمادین همه اسطورهها صدق میكند. یا مفیستو در صحنه «پیشگفتار در آسمان»، انسان را «خدای كوچك جهان» میخواند و ما خواهیم دید كه نمایشنامه «فاوست» گوته بیش از همه به شرح همین دیدگاه میپردازد و تمام روال داستان براساس همین دید و تعریف استوار شده است. نظر به همین ژرفای زبان كلاسیك گوته است كه برخی تفسیرها این نمایشنامه را «بیبُن» نامیدهاند.
اثری كه در چندین دهه و دورههایی گوناگون تدوین یافته است و سپس پردهها و صحنههای آن در قالب یك نمایشنامه با یكدیگر پیوند یافتهاند، شیوه تفسیری سوای آن اثر میطلبد كه پیدایشی سادهتر دارد. اینكه تمامی بخشهای این تراژدی با یكدیگر در هماهنگی كامل درنیامدهاند و برخی صحنهها و سخنها در متن آن تنها یك تعبیر برنمیدارند، باعث شده است تاكنون شاید به اندازه صحیفههای آیینی تفسیر بر آن بنویسند. و بهراستی هم چرا اثری هنری از بخشهایی غنا نگیرد كه در عین برخورداری از استقلال موضوع، هركدام از خواننده باریكبینیای جداگانه میطلبند؟ و آن كدام اثر هنری است كه صراحتی تكسویه داشته باشد و سطحی، با این حال در ذهن خواننده انگیزهای به تعمق بیدار كند؟
به همین معنا گوته در گفتوگو با مُنشی روزهای پیری خود اِكرمان توضیح میدهد: «من كه شاعرم، در مجموع شیوهام آن نبوده كه بكوشم به مفهومی انتزاعی عینیتی قابل تجسم ببخشم. بلكه در جان خود احساسهایی را پذیرا میشدم ملموس، زنده، خواستنی، همهرنگ و صدگانه. پس در مقام شاعر جز این برایم باقی نمیماند كه به این احساسها و دریافتها كه گویی الهامی جوشان در اختیارم گذاشته، شكل بدهم و با ترسیمی زنده نمودی به آنها ببخشم كه هركه آنها را شنید یا خواند، همان احساسها در جانش بیدار شود».
مقصود از دفتر حاضر ارائه تفسیری پرده در پرده است كه درك لایههای پیچیدهتر این نمایشنامه را آسانتر كند، نیز فهم آن استعارهها را كه به مجموعه احساسهای شاعر نمودی عینی میبخشند، تا به این ترتیب خواننده از پیچوخم زبان پراستعاره این اثر راهی مطمئنتر به محتوای آن بیابد و به طرف تفسیرهای زیاده ناهمخوان كشیده نشود.
به این منظور نخست چكیدهای از واقعه هر دو بخش تراژدی میآید، چشماندازی به روی كل داستان؛ سپس براساس این چشمانداز شرحی در محتوا و نمادهای هر پرده در عین بازگشت هرباره به همه آن عناصر و استعارهها كه با وجود فضایِ متفاوتِ این پردهها یكپارچگی بنیادین این نمایشنامه را میسازند.
طبیعی است كه در این راه نگاهی به تاریخچه فاوستنویسی در سنت ادبیات آلمان افقی باز فراختر به روی این اثر عمده گوته باز میكند.
بنمایه پیمان با شیطان
هسته داستان كهنِ «فاوست» پیمان با شیطان است. در جهاننگری مسیحی هر رفتار نكوهیده را آسان به شیطان و نیروهایی نسبت میدادند كه بر احكام الهی گردن نمیگذاشتند. از دید این كیش انسان متمرد از هنگام تولد با شیطان پیوند داشت و به انگیزه گناه اراده و اختیارش را به دست شیطان سپرده، یا كه با مسیح دروغین عهد بسته بود. باور به بلای شیطان چنان قوی بود كه یك قهر دراز تاریخی از پی آورد، آتش هولناك جادوگرسوزی و كافرسوزی را. انسانی كه به هر شیوه از اعتقاد حاكم، آداب كلیسا و عادات اجتماع دور میشد، یا از جهان شناختی خاص خود برمیداشت و دیدی نو، یا حتی قابلیتهایی چشمگیر در او بود، متهم میشد كه شیطان در جلدش فرورفته است. طبیعی است. در هراس از این انسانهای استثنائی و رفتارهای غیرعادی افسونی پنهان نیز درمیآمیخت. جاذبهای كه بنمایه پیمان با شیطان در ادبیات دارد، گواه همین افسون است. الگوی انسان هنجارشكن و تكرو میل پنهان خواننده را به طغیان و مرزشكنی بیدار میكرد، اما از سوی دیگر به واسطه عاقبت اغلب فاجعهآمیزش میترساند هم. البته در ماجراهای انسانِ همپیمان با شیطان امكان شكوفایی نیروهای خودی نیز سوسو میزد: پشتیبانی نیروهای جادویی و شیطانی به شوق دستیابی به هر آرزو اوج میبخشید. البته كشاكش میان خدا و شیطان بر سر تسلط بر جان انسان نمادوار رنجی را هم بازمیتابد كه آدمی همیشه هنگام انتخاب میان لذت و اخلاق، خودپرستی و انسانیت دارد.
سرنمون این كشاكش كه در «بخش دوم فاوست» گوته هم سرمشق قرار میگیرد، سعی شیطان است در فریب مسیح به شرحی كه در انجیل متی آمده است:
«شیطان باری دیگر او را بالای كوهی بسیار بلند برد و همه سرزمینهای دنیا و شكوه این سرزمینها را نشانش داد و با او گفت: اینها همه را به تو میدهم اگر كه زانو بزنی و مرا بستایی. اما عیسی با او گفت: از ساحت من دور شو، شیطان! كه در كتاب خدا آمده است بر توست كه خدا را بستایی، آقایت را؛ و تنها به او خدمت كنی».
آنجا كه در دوراهی خدا و شیطان وسوسه روزن رخنه مییابد، پیمان با شیطان نشان پیروزی ابلیس بر جان آدم میشود. این پیمان پایه بر یك معامله دارد: بیرونآمدن از حكم خدا و پرستیدن شیطان، پرستیدنی كه پاداشی بزرگ دارد: برآوردهشدن همه آرزوهای زمینی. این پاداش به طور عمده عبارت است از عطیه قدرت، زمین، ثروت، كامجویی، موفقیت، شهرت، ماجراجویی، دانش و شناخت. اما بهای چنین پیمانی به گروگذاشتن رستگاری غایی است، خیانت به خداوند به بهای كیفر آتش ابدی دوزخ. البته در قرائتی از این پیمان پیش میآید هم كه تلاش انسانِ پشیمان در پایانِ ماجرا راه را بر پلیدی میبندد و توبه یا ترفندش شیطان را در این معامله مغبون میسازد؛ پس منجی به یاری میآید و فرجامی به رستگاری میبخشد. ازجمله «فاوست» گوته چنین پایانی دارد.
شخصیت تاریخی فاوست
در دوران پربحران گذار از قرون وسطا به عصر جدید بنمایه پیمان با شیطان بسامد بیشتری یافت. شورشهای مذهبی كه در برخی احادیث كهنه تردید روا داشتند و سرانجام كیش اصلاحی پروتستان را به پیروزی رساندند، و از آن بیشتر دستاوردهای تازه دانش، خاصه نجوم كه زمین را بعینه ذرهای در كائنات بیانتها نشانش داد، باری این طبیعتپژوهیِ پویایی یافته بیش یا كم تزلزلی در استوانه ایمان انداخت كه سنخ نوین انسان جوینده و پژوهنده را مظنون به بیخدایی كرد؛ چندانكه پیشگامان اندیشه نو، ازجمله پارسلیوس، نستراداموس، بیكن و گالیله متهم به پیمان با شیطان شدند.
رنسانس دوران رشد شهروندی و گذار از استیلای سنت به سوی فردیت بود و در این كاركردش عصر پرجنجال جادوگران، كیمیاگران، نهانبینان، شعبدهبازان و دانشمندان. اینك آهسته اما پیوسته كشش به سوی استقلال در دانشپژوهی و تحقیق در طبیعت به زبان میآید. از حلقه این شخصیتهای پرسشگر و پرسشانگیز است كه دكتر فاوست واقعی همچون نشاندهنده ماهیت بحرانآمیز زمانه سر برمیدارد و از روند بلوغ انسان نوین بارقهای بازتاب میدهد. در جان این دانشمند یا به تعبیری دقیقتر دانشمندنما گرایشهایی بوده است كه خرافه زمانه آن را به وسوسه و تهدید تعبیر میكرده است. از آن جمله بوده است دانشپژوهی مردی چون كوپرنیك؛ ماجراجویی کاشفی از تراز كریستف كلمب؛ پژوهشگری چندسویه نابغهای مانند داوینچی كه حتی دستگاهی برای پرواز ساخته بود؛ شوق مشكوك كیمیاگران و بیش از همه جادوی جادوگرانی كه دعوی در به خدمت گرفتن نیروهای پنهان طبیعت داشتند.
از زندگی این دكتر فاوست، با نام كوچك گئورك یا یوهان (1540ـ1480) اطلاع چندانی در دست نیست. همینقدر معلوم است كه در وورتمبرگ به دنیا آمده است و مرگی طبیعی هم نداشته است. در پرسهگردی پیوسته شهرهای بسیاری را دیده است، ازجمله بامبرگ، نورمبرگ، ارفورت و كراكو را. و در این شهرها در رشتههایی چون جادوگری، نجوم، پزشكی و كیمیاگری دانش و تجربهاندوزی كرده است. با لاف و گزاف خود را در احضار روح، نجوم، جادو، كفبینی، تعبیر هوا و آتش، درمان براساس پیشاببینی استاد میخوانده است. دربارهاش آوردهاند كه میتوانسته شخصیتهای داستانهای هومری را زنده كند و به جهان برگرداند، ابزار طالعبینی بسازد، پیشگویی و غیبگویی كند و صومعهها را شبحزده. از دعویهای او بوده است كه از عهده بازسازی آثار گمشده عهد عتیق و نیز تكرار معجزههای مسیح برمیآید، با سحر و جادو به پیروزی قیصر در ایتالیا كمك كرده است، در ونیز به پروازی سحرآمیز دست زده است و درنهایت با خون خود به شیطان تعهد داده است.
تصویر بهجامانده از این فاوست مغشوش است و گویای شخصیتی حاشیهای در كنارههای تاریك زمانه؛ با این حال در شیوه و منش نمونهای بارز از ماجراجویان و مرزشكنان جسوری كه كانون روایت افسانههایی میشوند با همه گونه بنمایه جادوگری، احضار روح و عهد با شیطان، و به این ترتیب قهرمان واقعی یا خیالی رمانهایی چون «دن كیشوت»، «دن خوآن» یا «هالوی آلمانی».
كوتاه زمانی بعد از مرگ فاوست ناشری به نام یوهان اِشپیس در سال 1587 در شهر ارفورت كتابی در شرح زندگی او به چاپ میرساند با عنوان «داستانهایی در وصف دكتر یوهان فاوست»؛ مجموعهای از شایعه، خبر و افسانه در شرح ماجراهای او به قلم كشیشی گمنام كه هدفش از نگارش این كتاب امری خیر بوده است: هشدار به مؤمنان كه از رفتن به راه ضلالتآمیز چنین انسانهایی پرهیز كنند، تا در فرجام کار رستگاریشان بر باد نرود.
در این كتاب فاوست دهقانزادهای است كه در ویتنبرگ به تحصیل فقه روی میآورد، اما خیلی زود در پزشكی، نجوم، ریاضیات و جادوگری سری میدواند؛ در كشش شوق شناخت شیطان را احضار میكند و در سایه پیمان با او بیستوچهار سال تمام به متافیزیك و جادو سرگرم میشود، این فرصت را با نظریهپردازی درباره ساختار جهنم و لشكر شیاطین، چندوچون پیدایش آسمان، خاستگاه جهان و انسان، نیز چرخش فصلها و گردش ستارگان میگذراند؛ با سفرهایی خیالی در كیهان و زمین، سفرهایی كه او را از دوزخ به بهشت، از واتیكان به دربار سلطان در قسطنطنیه میبرد؛ در همهگونه جادو به استادی میرسد، ازجمله در احضار هلن، نماد زیبایی و زیباییشناختی یونان باستان، كاربست ابزار سحرآمیز جنگی، كاشت شاخ گوزن… و در كنار اینهمه زندگی خوشباشانه اپیكوری در پیش میگیرد، زنبارگی ازجمله با هلن یونانی. اما بعد از این بیستوچهار سال با نالههای هولناكِ مرگی پردرد میمیرد و روحش به تعلق شیطان درمیآید.
مؤلف گمنام این كتاب عامیانه علاوه بر این افسانهها در شرح زندگی دكتر فاوست از الهیات، نجوم، جادوگری، طبیعتشناسی، جغرافیا و تاریخ همه گونه چاشنی را از منابع زمانه خود در این كتاب میگنجاند. برای همین حاصل كارش مبنای فكری و ساختار زیباییشناختی یكدستی ندارد. در هر فصل موعظه، نصیحت، قصه جمبلوجادو و تردستی با درازنفسیهای شبهعالمانه بیفاصله از پی هم میآیند و آمیزهای به دست میدهند ناهمساز از باورهای قرونوسطایی به شیطان، شوق ماجراجویی و لطیفهگویی در عین اشاراتی هم به عقل بهعنوان سرچشمه شناخت.
دیری نگذشت كه این كتاب با وجود گمنامی نویسندهاش توفیقی چشمگیر و استقبالی گسترده یافت و سرمشق ادبیات عبرتآموز پروتستانی شد.
از دید مؤلف این كتاب كنجكاوی علمی در هر حال گناه است؛ چون كه خداترسی و رضامندی مؤمن را پس میزند و آبشخور تكبر و تردید در ذات الهی میشود. اما مؤلف، جایی كه همه دانشهای روز را جمع میآورد و با نیروی الهام خود میپرورد، خویشتن ناآگاه و پنهان مقهور چنین گناهی میشود و خوانندگانش را هم بر سر همین راه میکشاند، زیرا بیآنكه خود بداند، در عمل برای شوق شناخت در عصر جدید شخصیتی نمونه را به عرصه ادبیات درآورده است.
«ماجراهای دكتر فاوست» با استقبالی كه یافت، در همان سال اول چهار بار به چاپ رسید، طی صد سال شاخ و برگ فراوان و قرائتهایی نو یافت. ازجمله در افزودهای سپسین دلباختن فاوست است به دختری ساده و روستایی و اشارهای هم به قصه حضرت ایوب. گوته در كودكی با نسخه جدیدتر این فاوست عامیانه آشنا شده است.
تحریرهای سپسین فاوست )كریستوفر مارلو، نمایش عروسكی و نمایشنامه گُتهولْد اِفرائیم لسینگ(
همسو با تكامل نسخه عامیانه فاوست، این سنت به انگلستان نیز راه یافت و از آنجا از نو به سنت فاوستنگاری در آلمان برگشت و بر آن تأثیر گذاشت.
«فاوست عامیانه» خیلی زود به زبان انگلیسی ترجمه شد و كریستوفر مارلو (1593ـ1564) مهمترین نمایشنامهنویس پیش از شكسپیر براساس آن نمایشنامهای تدوین كرد: «داستان تراژیك دكتر فاستوس» كه در سال 1604 به چاپ رسید.
مارلو سرنوشت فاوست را به درون یك نظام دیالكتیكی درآورد، به درون كشمكش میان فرشتگان خوب و بد؛ كتاب مقدس و جادو؛ گناه و پشیمانی؛ صحنههای مضحك و تراژیك. و به غولوارگی پنهان فاوست نمودی روشنتر بخشید و مفیستوی شیطان را رفیق همپای او در بدبختی ساخت.
جایی كه فاوست در قرائت عامیانهاش از دید اخلاقی محكوم بود و با این حال در دانشخواهیِ جسورانهاش ستوده، در نمایشنامه مارلو اوجی پرومتهوار مییابد؛ در گستاخی آن كه همسان خدا شود، بیاعتنا دوزخ و بهشت را یكسان میگیرد و در پیمان بیستوچهارسالهاش با شیطان از او لذت بیپایان و برای هر آن پرسشِ ممكن پاسخ میطلبد و میطلبد هم كه امپراتور زمین شود. تصاویری كه در ساعت مرگ برای بیان درد خود به كار میگیرد همان اندازه سترگاند كه خواستههایش از زندگی: «ای كوهها بیایید، ای چكادها بر من فرود بیایید و من را از تیر خشم خداوند پنهان كنید».
در اثر مارلو فاوست برای اولینبار نقشی تراژیك مییابد و از قالب نمونه اخلاقی انسانی فریفته اغوای شیطان در نقش انسانِ غولوارهای فرومیرود كه عمق احساس و بزرگی شیطانیاش ابعادی هولآور دارد و در اوج بزرگی و بلندپروازی سقوط میكند.
تئاترهای سیار از سال 1608 این نمایشنامه را با خود به آلمان هم آوردند. گوته با این قرائت از فاوست در 1770، در بیستویكسالگی در شهر استراسبورگ بود كه آشنا شد.
موضوع دانشمندی تشنه شناخت، طبیعی است كه در دوران روشنگری جاذبهای نو یافت و در عمل هم گُتهولْد افرائیم لسینگ، نمایشنامهنویس مطرح نهضت روشنگری بود كه در ارزیابی شخصیت فاوست، از بنیاد دید و اعتباری نو به آن بخشید. فاوست در نمایشنامه البته گمشده او نه انسانی متمرد، بلكه محبوب خداوند است، جوانی اندیشهورز كه زندگیاش را یكسر وقف حكمت كرده است و در خدمت هیچ شوقی جز شوق حقیقتجویی نیست. هر آن درآمیختگی سعی معنوی او با كامجوییهای زمینی در این اثر خردگرا حذف شده است. حتی برعکس. این جوینده دانش، به جای آنكه قربانی فریب شیطان بشود، آن روز كه به آموزگاری ملت رسید، در چشم شیطان خطرآفرین میگردد، آن هم درست محض تجهیز ملت به سلاح خردمندی. چنین، فاوست لسینگ به انسانیت و دانشی تجسم میبخشد كه دست بدی به دامان آن نمیرسد، چون كه «خداوند دانشپژوهی، این اصیلترین كشش را برای آن در سینه انسان نهادینه نكرده است كه او را برای همیشه تیرهبخت كند».
از این نگاه خوشبینانه به موضوع فاوست، دانشپژوهی دیگر كنشی گناهآلود نیست. بلكه تندروی بیمهار آن است که میتواند به خطا بینجامد. این نكته را میتوان از بخشی دریافت كه در مجموع مقالههای جدلی لسینگ با عنوان «تأكیدی دوباره» بارها نقل شده است:
«آن حقیقت كه این یا آن انسان به آن دست یافته یا كه میپندارد دست یافته باشد، به او اعتبار نمیبخشد. زیرا نه به واسطه تملك حقیقت، بلكه به واسطه پژوهش در راه حقیقت است كه توانیهای او كمالی پیوسته مییابد. تملك با خود بیعملی خمودی و غرور میآورد».
اگر كه خداوند تمامی حقیقت را در دست راست خود نگاه بدارد و در دست چپش فقط كشش همیشه پویای جستوجو را در راه حقیقت، و خود با این قید هم كه همیشه اشتباه كنم، خطاب به من بگوید كه «هان، انتخاب كن!» من فروتنانه در پیش دست چپش زانو میزنم و میگویم: «پدرا! این را به من بده! آخر حقیقت ناب تنها و تنها از آنِ توست».
شوق آن كه حقیقت را در جامعیت و مطلقیت آن بتوانی در یك لحظه دریابی وَهم است و همترازی جستنی گستاخانه با خداوند. كسی كه در جستوجوی حقیقت طاقت پویشی گام به گام ندارد، بسا كور و بیتاب به هر راه و بیراه برود و از توسل به ابرازهایی شوم ابا نكند. درست همین منش به اسطوره پیمان با شیطان پایه میبخشد. با فاوست لسینگ در هر حال كنجكاوی علمی در هسته خود از گناه پاك، بلكه كششی استعلایی میشود. نهضت روشنگری با عقلگرایی خوشبینانهاش نمیتوانست پیشرفتخواهی انسان را شیطانی تجسم كند.
گوته بدون تردید با طرحهای لسینگ از فاوست آشنا بوده است. نیز با آن فراز از مقاله او كه تلاش در راه رسیدن به حقیقت را راهی طبیعی، اما میل تصاحب آن را خطا میخواند. انسانی كه در خطر دائم خطاست و بااینهمه پیوسته در تلاش شناخت، و جز این در خطر درغلتیدن به ورطه خمودی، این موضوع بنیادین «فاوست» گوته است از زبان لسینگ و از قلم این ادیب عهد روشنگری!
هنگامی كه گوته این موضوع را به دست گرفت، دوران نوابع بزرگ در عرصه علم و ادب و فلسفه بود. موضوع فاوست دوباره جاذبه یافته بود، هم بهعنوان شخصیتی در چشم روشنگران مثبت، چنانكه لسینگ او را در دانشطلبیاش در تنگنایی تكبعدی درآورده بود؛ هم در عطشناكی بیمهارش به زندگی، چنانكه كریستوفر مارلو او را ترسیم كرده بود. اما فاوست گوته نقشی پرومتهوار یافته است، فردیتی شجاع كه نه به وحی صحایف مقدس و نه شناخت عقلانی بسنده میكند، نه از خدا بیمی به دل راه میدهد نه از آتش دوزخ. بلكه انسانی پساكوپرنیكی است كه در راه عمل و لذت دنیوی رستگاری روح خود را به گرو میگذارد و چنین، تجسم ارادهای است در تسخیر ماجراجویی جان و تن در دوران تمدنی اوجگرفته و بیگانهوار حریص سلطه بر طبیعت