گفتوگو با شهلا حائري به مناسبت سالروز تولد مارسل پروست
پروست خودش را شهرزاد قصهگو ميدانست
بهار سرلك
مارسل پروست، نويسنده فرانسوي خالق بلندترين رمان جهان «جستوجوي زمان از دست رفته» است؛ داستاني كه مجلدات آن از سال 1913 تا 1927 طي 14 سال در فرانسه منتشر شد. در همان روزها اين اثر را شاهكاري بيمثال و بسياري آن را بزرگترين رمان قرن يا تاريخ ناميدند. پروست در اين رمان به شرح تجربيات راوي (كه در طول رمان نامش ذكر نميشود) از كودكي تا بزرگسالي ميپردازد و روايتهاي مواجهه و فراگيري هنر، حضور در اجتماع و دلباختگياش را نقل ميكند.
درباره پروست، سبك نگارش، نبوغ و خلاقيت، جهانبيني، تاثيرگذاري او كتابها و رسالههاي بيشماري نوشته شده است. كتاب «در سايه پروست» نوشته شهلا حائري را ميتوان از اين دست كتابها بهشمار آورد كه اين نويسنده و مترجم زبان فرانسه براساس ديدگاه دروني خودش به پروست و اثر او روي كاغذ آورده است. شهلا حائري اين كتاب را در سال 1384 منتشر كرد و بهزودي چاپ پنجم آن از سوي نشر قطره به كتابفروشيها خواهد آمد. حائري در نخستين سالهاي دهه 90 قلم خود را در نويسندگي آزمود كه «بيخود و بيجهت» و «فهرست حسرتها» ازجمله داستانهايي است كه خوانندگان ايراني از آنها استقبال كردهاند. او كه دانشآموخته زبان و ادبيات فرانسه است و رساله دكتراي خود را درباره مارسل پروست نوشته است در كتاب «در سايه مارسل پروست» اين نويسنده را آنطور كه خود ميبيند تصوير و دنيا و جهانبيني و خصوصيات خاص او را تحليل كرده است.
به مناسبت صدوچهلوهشتمين سالروز تولد اين نويسنده فرانسوي از حائري درباره تاثيرگذاري پروست، سبك نگارش و نگاه پروست به هزار و يك شب پرسيدهام.
ايده نوشتن كتاب «در سايه مارسل پروست» چطور شكل گرفت؟
در سالهاي پاياني تحصيلم در مدرسه آثار پروست را جسته و گريخته ميخواندم. هميشه مجذوب اين نويسنده بودم و رساله دكترايم را درباره مارسل پروست نوشتم. به تشويق دوستان و اطرافيان تصميم گرفتم كتابي درباره مارسل پروست بنويسم و اين نويسنده را با درونمايههايي كه جهانبيني، تاثيرگذاري و قدرتش نشان ميدهد و آنطور كه من او را دريافتهام روي كاغذ بياورم.
نوشتن «در سايه مارسل پروست» چند سالي زمان برد. معرفي پروست، ساختار رمان، درونمايههاي مهم مانند عشق و دوستي، زمان، منِ حقيقي و منِ ظاهري و بسياري مسائل ديگر را در اين اثر آوردهام و دليل عمدهام براي نوشتن اين كتاب اشتياق و ارادتي است كه به پروست دارم. اصولا عقيده دارم بايد آنچه را كه ميدانم، چه در نويسندگي چه در ترجمه، با كتابخوانها در ميان بگذارم.
كمي درباره قالب كتابتان توضيح ميدهيد؟
در واقع رساله يا كتابي تحقيقي- پژوهشي بر جهانبيني پروست است. كتابي كه ميتواند منبعي براي معرفي جهانبيني پروست باشد. جز يك بخش كه جنبههاي نوشتاري رمان پروست را بررسي ميكند، در باقي آن به موضوعاتي پرداختهام كه براي هر خوانندهاي دلپذير و روان است.
فكر كردهايد كه اين رساله يا كتاب تحقيقي- پژوهشي را در فرانسه و به زبان فرانسه منتشر كنيد؟
حقيقتش فكر نكرده بودم. همانطور كه گفتم هدف من از نوشتن و ترجمه اين است كه نويسندههاي خارجي را به ايرانيها معرفي كنم. اين را هم بگويم كه پروست دوست نداشت چيزي درباره زندگياش نوشته شود و با اينكه نزديك به يك قرن از درگذشت او ميگذرد اما چه در مورد زندگي و چه در مورد جزييات كارهايي كه در زندگياش به آنها ميپرداخت- مثل عكاسي- كتابي درباره او بيرون ميآيد و حتي در آنها نقاشيها و تابلوهايي كه ديده، گنجانده شده است. با اينكه در كتاب زمانه خودش را وصف ميكند اما اين كتاب فرازماني است و هنوز هم درباره آن تحقيق و پژوهش صورت ميگيرد.
در كتاب «در سايه پروست» به علاقه و شيفتگي اين نويسنده به داستانهاي هزار و يك شب اشاره ميكنيد و از تمايل پروست براي همانندسازي با اين اثر ميگوييد. چطور بود كه او به داستان هزار و يك شب علاقهمند بود؟
در اين كتاب بخشي را به «هزار و يك شب» اختصاص دادهام به اين دليل كه فكر ميكردم براي ما ايرانيها بسيار جالب است كه تاثير دنياي شرق و دنياي هزار و يك شب را در «رمان جستوجوي زمان از دست رفته» پروست ببينيم. به همين دليل هم بخشي را به اين داستان اختصاص دادم و حتي زماني فكر ميكردم كتابي در اين باره بنويسم. اينكه چرا پروست اينقدر از هزار و يك شب الهام گرفته است، دلايلش متعدد است؛ در زمان كودكي پروست تازه اين داستان به فرانسه ترجمه شده بود و مادرش براي او اين داستانها را ميخواند بنابراين از بچگي با اين داستانها آشنايي داشت. به همين دليل هم راوي داستان فردي است كه با هزار و يك شب آشنايي و انس دارد. در بخشهايي از رمان «در جستوجوي زمان از دست رفته» هم حالوهواي اين داستان را مشاهده ميكنيم.
از طرفي تشبيه خودش به شهرزاد هزار و يك شب جالب است. همانطور كه ميدانيم حيات و بقاي شهرزاد در گروي قصهگويياش بود و اگر از قصهگويي باز ميماند، شهريار او را ميكشت و پروست بارها به اين اصل هزار و يك شب در رمانش اشاره و تكرار ميكند و ميگويد من هم مثل شهرزادي هستم كه قصههايي براي گفتن دارم و بايد هر شب- پروست هم شبها كار ميكرد- اين قصهها را بگويم اما ميترسم كه شهريار من كه در واقع زمان و مرگ باشد اين مهلت را به من ندهد و من نتوانم اين كتاب را به سرانجام برسانم و مثل شهرزاد قصهگوي هزار و يك شب عاقبت به خير شوم. اين تشبيه خودش به شهرزاد جالب است. از لحاظ اينكه هميشه مريض بود و از كودكي به آسم شديد و تنگي نفس مبتلا شد و با مرگ دست و پنجه نرم ميكرد و حرفهاي زيادي براي گفتن داشت و كارهاي زيادي براي انجام دادن داشت و اين كلام قصه كه هم شهرزاد را نجات داد و هم تمام رشته حيات شهرزاد به آن وابسته بود براي پروست هم يك معنا را داشت.
سبك و نوشتار پروست تحتتاثير كدام نويسندهها بود؟
بايد بدانيم كه پروست انسان بسيار بافرهنگ و كتابخواني بود و كاملا از آثار نويسندههاي پيش از خودش و زمان خودش آگاه بود و آثارشان را خوانده بود. انگليسي ميدانست و كتابهاي اين زبان را هم ميخواند. ميدانيم كه برگسون هم بسيار روي او تاثيرگذار بود ولي اينكه بگوييم پروست از نويسندهاي متاثر بوده است درست نيست چون پروست يك نويسنده منحصربهفرد است و كارهاي هر انساني از آثاري كه خوانده و ديده، از شرايط زندگي و محيط آن متاثر است اما اينكه مشخصا نام ببرم كدام نويسندهها روي او تاثيرگذار بودهاند، بايد بگويم اينطور نيست و پروست كاري كه كرد منحصربهفرد بود. سبكش، نوشتارش، روايتش، موضوعاتي كه در اين سبك و قالب به آنها پرداخته، منحصربهفرد است.
ناباكوف «در جستوجوي زمان از دست رفته» (1927-1913)، «اوليس» (1922-1918) نوشته جويس، «مسخ» كافكا (1915) و «پترزبورگ» (1913) از آندري بلي را چهار رمان شاهكار قرن بيستم ميدانست. به نظر شما وجه اشتراك يا ويژگيهاي اين چهار رمان چيست كه پس از گذشت بيش از يك قرن هنوز هم خوانده و از آنها با عنوان شاهكار ياد ميشود؟
هر منتقدي ميتواند نظر خودش را داشته باشد. اما از لحاظ نوآورياي كه نويسندههاي جهان در آثارشان به كار بردهاند يكي بايد از «اوليس» جيمز جويس نام ببريم و ديگري كه تاثير بسيار مهمتري داشته «در جستوجوي زمان از دست رفته» مارسل پروست است. «در جستوجوي زمان از دست رفته» هم شاهكار است و هم از اين لحاظ كه در جهان ادبيات نوآوري كرده است و به همين واسطه مارسل پروست را پدر رمان نوي دنيا مينامند و بسياري از آثار ادبي پس از خودش را با اين اثر متاثر كرد.
پيش از اينكه پروست فرصت كند سه جلد آخر كتاب «در جستوجوي زمان از دست رفته» را بازبيني و ويرايش كند، از دنيا رفت. به نظر شما اگر سه جلد آخر رمان را ويرايش ميكرد چه تغييراتي را لحاظ ميكرد و آيا با آنچه امروز در دسترس ماست، تفاوتي ميكرد؟
واقعا نميدانم دوست داشت چه چيزهايي را اصلاح كند يا بيشتر روي آنها كار كند. اما چيزي كه ميتوانم به آن اشاره كنم اين است كه ميدانيم راوي «در جستوجوي زمان از دست رفته» بينام است اما در همين سه جلد دو بار با نام «مارسل» مورد خطاب قرار ميگيرد كه اين اشتباه سهوي نويسنده بوده است و احتمالا اگر فرصت بازبيني را داشت اينها را اصلاح ميكرد.
احتمالا روي توصيفاتش از پرترهها و شخصيت برگوت هم كار ميكرد.
يكي از موضوعاتي كه خواندن اين رمان را جذاب ميكند اين است كه نويسنده، تصويري منحصربهفرد از دوران شكوه فرانسه ارايه كرده است. اما جنگ جهاني دوم اين دوران را براي هميشه از بين برد. ميتوانيم توصيفهاي نويسنده از اين دوران را يكي از دلايل ماندگاري اين كتاب به شمار بياوريم؟
وقايع بخشي از رمان در دوران پيش از جنگ جهاني روي ميدهد كه اصطلاحا فرانسويها به آن «la Belle Epoque» يا دوران طلايي ميگويند؛ دوران شكوفايي عرصههاي اقتصادي، اجتماعي و امنيتي. مسلما پروست اين زمان را به خوبي تصوير كرده است و همينطور جنگ را. تصوير كردن هر دوي اينها كار شجاعانهاي است. پروست به دليل بيمارياي كه داشت از حضور در جبهه جنگ معاف شده بود اما خودش دلش ميخواست به جنگ برود و وقتي درباره اين دوران مينويسد عرق به ميهن و وطن در فرانسه غوغا ميكرد اما پروست به خوبي توانسته عقايد مخالف جنگ را هم بنويسد. در واقع جنگ را از منظر پاريس ديده است و تاثيري كه اتفاقات روي آدمها گذاشته بود اما با تمام اينها نميتوانيم بگوييم تصوير بينظيري كه او از دوران طلايي فرانسه ارايه ميكند، باعث شده است اين كتاب ماندگار شود. ارزشهاي اين كتاب در چيزهاي ديگر و ماندگاري آن به دلايل ديگري مربوط ميشود.
ناگفته نماند كه خواندن اين اثر در وهله اول آسان نيست و برقراري ارتباط با آن براي بسياري دشوار است اما اگر كسي وارد دنياي «در جستوجوي زمان از دست رفته» بشود نميتواند به راحتي از آن بيرون بيايد. از آن دست كتابهايي است كه ميتوانيم دم دستمان بگذاريم و هر وقت خواستيم بخشي از آن را بخوانيم و لذت ببريم و درس زندگيمان بشود. بنابراين ميتوانيم بگوييم چون اين كتاب درس زندگي، شناخت انسانها و شناخت رفتار آدمي است، ماندگار شده است. اين كتاب به مسائل بسياري از جمله روانكاوي، جامعهشناسي، انواع و اقسام هنرها- موسيقي، تئاتر، نقاشي- و از طبقات مختلف اجتماعي فرانسه پرداخته است. درست است كه داستان درباره طبقه مرفه جامعه فرانسه است اما خدمتكار راوي، سلست، يكي از شخصيتهاي پررنگ اين اثر است و از اين نظر ميتوان گفت گنجاندن اين مسائل گوناگون و متعدد در رمان باعث شده است كه از «در جستوجوي زمان از دست رفته» با عنوان آثار ماندگار تاريخ ادبيات ياد شود.
كدام ويژگي مهم نويسندگي پروست در اين اثر، او را از ديگر نويسندهها متمايز ميكند؟
اصلي كه بايد مورد توجه قرار بدهيم، سبك نوشتاري اوست. در واقع ميگويند نويسنده است و سبكش. هر چقدر هم از مسائل و موضوعات و درونمايههاي داستان صحبت كنيم اما سبك نوشتاري نويسنده عيار او را تعيين ميكند. نويسندگي دانستن و پرداختن به موضوع نيست، نويسندگي به چگونه پرداختن به يك موضوع است و سبك خاص پروست كه هرگز كسي نتوانست از او تقليد كند- حالا هر كس كه جمله بلند نوشت نميتواند بگويد پروست است- و اين سبكي كه كاملا با انديشهاش تلفيق شده و جداييناپذير است، اين سبك بينظير قدرت اصلي اين نويسنده است. اين سبك نوشتار، سبكي منحصربهفرد، غيرقابل تقليد و حتي غيرقابل وصفي است. آهنگ، موسيقي كلام و جملههاي بلند و گاهي كوتاه، پرانتزهاي بينهايت بلند و درست و به جا بودن كلمات، اينهاست كه نويسندگي او را متمايز كرده است.
ميدانم كه كتاب «در جستوجوي زمان از دست رفته» را به زبان فرانسه خواندهايد. ترجمه اين كتاب را به زبان فارسي هم خواندهايد؟ سوال من اين است كه مواجههتان از خوانش اين داستان به زبان فرانسه با مواجههتان از خوانش ترجمه اثر به زبان فارسي چه تفاوتي داشت؟
آقاي مهدي سحابي براي ترجمه اين اثر بسيار زحمت كشيدهاند چون ميدانم كار بسيار دشواري خواهد بود اما از آنجايي كه اين اثر را به زبان فرانسه خواندم، ديگر ترجمه فارسياش را نخواندم البته قسمتهايي از آن را نگاه كردم و براي اظهارنظر اينچنيني بايد كل كتاب را خوانده باشم.
نظرتان درباره اينكه ميگويند آثار پروست روي زندگي خوانندگان تاثير ميگذارد چيست؟
از نظر من زندگي انسانها را متحول ميكند البته بسته به اينكه خوانندهاش چه كسي باشد و چقدر پذيراي متحول شدن باشد. اگر خواننده به خواندن پروست دل بدهد و به طريقي با دنياي او آشنا شود، دريچهاي از جهاني به رويش گشوده ميشود كه جهاني وسيع و شگفتآور است و در ضمن تمام چيزهايي كه در دنيا ميبينيم از خصوصيات انسانها، هنر و جامعهشناسي را ميتوانيد در آن بيابيد. آن چيزي هم كه خيلي جالب است نحوه بيان پروست است و قدرتش در همين است. به همين دليل هم به هيچ سبكي تعلق ندارد؛ نميتوانيد بگوييد رئاليست است يا رمانتيك و به هيچ سبكي تعلق ندارد. گاهي اوقات نقاط ضعف و خصوصيات برخي اشخاص را با چنان ظرافتي توصيف ميكند و اين نشان ميدهد كه شخصيتهاي پروست سياهِ سياه يا سفيدِ سفيد نيستند و همانطور كه خودش ميگويد انسانها نقابهايي دارند و بسته به زمان و مكاني كه در آن هستند اين نقابها عوض ميشود. به نظر من خواندن پروست كاري ميكند كه خواننده با مسائل به صورت نسبيتر برخورد كند.
معجزه پروست را فقط ميتوانيم با خواندن پروست و آشنا شدن با دنياي او ببينيم.
حيات و بقاي شهرزاد در گروي قصهگويياش بود و اگر از قصهگويي باز ميماند، شهريار او را ميكشت و پروست بارها به اين اصل هزار و يك شب در رمانش اشاره و تكرار ميكند و ميگويد من هم مثل شهرزادي هستم كه قصههايي براي گفتن دارم و بايد هر شب اين قصهها را بگويم اما ميترسم كه شهريار من كه در واقع زمان و مرگ باشد اين مهلت را به من ندهد و من نتوانم اين كتاب را به سرانجام برسانم و مثل شهرزاد قصهگوي هزار و يك شب عاقبت به خير شوم. اين تشبيه خودش به شهرزاد جالب است. از لحاظ اينكه هميشه مريض بود و از كودكي به آسم شديد و تنگي نفس مبتلا شد و با مرگ دست و پنجه نرم ميكرد و حرفهاي زيادي براي گفتن داشت و كارهاي زيادي براي انجام دادن داشت و اين كلام قصه كه هم شهرزاد را نجات داد و هم تمام رشته حيات شهرزاد به آن وابسته بود براي پروست هم يك معنا را داشت.