برشی از کتاب خانم دلوی :
فریاد زد که چرا همان خانه ام نماندم؟ و دستگیره نرده آهنی را چرخاند.خانم دمستر (که خرده های نان را برای سنجاب ها نگه می داشت و اغلب ناهارش را در ریجنتر پارک می خورد با خود گفت دخترک هنوز از هیچ چیزی خبر ندارد؛ و واقعا هم به نظر او بهتر بود توقعات آدم کمی قاطع، کمی سهلگیرانه، کمی معتدل باشد، پرسی مشروب میخورد. خانم دمستر با خود گفت، خوب، پسر داشتن بهتر است. دوران سختی را گذرانده بود و نمی توانست جلو لبخند زدنش را به دختری مثل او بگیرد.
خانم دمستر در دل گفت، شوهر میکنی، آخر بر و روی خوبی داری، در دل گفت، شوهر که کردی، می فهمی، وای، آشپزها و از این حرفها. هر مردی خلق و خوی خود را دارد. خانم دمستر در دل گفت، اما اگر از قبل میدانستم، همین انتخاب را میکردم یا نه، و دلش می خواست کلمه ای در گوش میزی جانسن بگوید؛ بر کیسه پر چروک صورت فرسوده پیرش بوسه ترحم را احساس کند. خانم دمستر در دل گفت، آخر زندگی سختی بود. چه ها که برای این زندگی نداده بود! گلی گونه هایش؛ تناسب اندامش؛ و پاهایش هم. (دو گلوله گره گره را به زیر دامنش کشاند.) به تمسخر در دل گفت، گل و بلبل، همه اش مزخرفات است، عزیز جان آخر راستش را بخواهی، با آن خوردن ها، نوشیدن ها، و جفت گیری های روزهای خوب و بد، زندگی اصلا همه اش گل و بلبل نبوده، و تازه، بگذار به ات بگویم، کری دمستر حاضر نبود سرنوشتش را با هیچ زنی در کنتیش تاون عوض کند! اما ملتمسانه میگفت حيف. حیف از گل گونه ها که از دست رفتند.. از میزی جانسن، که کنار باغچه های سنبل ایستاده بود، می خواست بر او ترحم کند.
اما آن هواپیما چه؟ مگر خانم دمستر همیشه دلش نمی خواست خارج را ببیند؟ برادر زاده ای داشت که مبلغ مذهبی بود.
نشر نیلوفر
عنوان ________خانم دلوی |
موضوع ____داستان های انگلیسی-قرن 20 |
نویسنده _______ویرجینیا وولف |
مترجم ______ فرزانه طاهری |
ناشر ________ نیلوفر |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1388 |
صفحه_________435 |
قیمت روز______58000 ت |
قیمت فروش____35000 ت |
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.