زنها و بچهها با دیدن من پوزخند میزدند، یعنی که عقلش سر جا نیست. جوری رفتار میکردند انگار من دیوانه شدهام. زنان به من میخندیدند و زخم زبان میزدند. میگفتند از تو دیگر هیچچیز بعید نیست، ممکن است هرکاری بکنی. اگر زنی میخواست با من دوست باشد از ترس مردم خودش را کنار میکشید . من هم سعی میکردم چشمم به چشم کسی نیفتد، یا نشنوم از من چه میگویند. دیگر خودم هم رویم نمیشد با کسی رفتوآمد کنم، چون طوری رفتار میکردند انگار که من هیچام… چند سال طول کشید تا مردم کمتر سربه سرم بگذارند. البته زنان هنوز هم به من نگاه میکنند ولی دیگر چیزی نمیگویند، طوری که انگار هیچاتفاقی نیفتاده است. اما برای من اتفاقی بزرگتر از این نمیتوانست بیفتد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.