بخشی از کتاب سرمه از نشر البرز :
صدای عمه از پایین پله ها به گوشم رسید. دستپاچه بلند شدم و گفتم
ای وای الانه که مامانت بیاد بالا
خونسرد نگاهم کرد و گفت خب بیاد بالا آسمون که به زمین دوخته نمی شه تو از چی میترسی؟
عمه فریاد زد: «کیفت رو پیدا کردی امیر ؟
امیر لای در را باز کرد و گفت دارم» میگردم
دوباره در را بست و :گفت امروز» شمشیرت رو از رو بستی عزیزم امیر یه قلب داره که متعلق به توست هر کار دلت میخواد با دل من بکن اما نگو از دوست داشتنم پشیمونی! خب من اینجام چون تو خواستی بیام دلم شور زد چون تا حالا به من تلفن نزده بودی به خاطر تو ،اومدم چون از قومی که پایین نشستن و دارن غیبت میکنن خوشم نمیاد چند روزه میخوام باهات حرف بزنم جلوی خودم رو میگیرم نکنه حرفی از دهنم در بیاد و ناراحت بشی همه زندگیم شده ملاحظه کاری ملاحظه ،بابام ملاحظه مادرم ملاحظه داییم و ملاحظه مادرجون از همه مهمتره چون قسمم داده دیگه اسم تو رو .نیارم خسته شدم از بس التماس کردم و تعهد دادم چنین و چنان میکنم و هیچ غلطی هم نکردم به سمت در رفت و من غرق در عوالم نگران کننده به کف اتاق خیر شدم گفتم برو دیگه منتظر چی هستی؟
بدون لبخند و غریبانه خداحافظی کرد و رفت دلم خون بود از اینکه دل به مردی سپرده بودم که در دنیایی از غرور غرق بود پشیمان بودم با آنکه مرتب به من اظهار عشق میکرد در مواقعی که احتیاج به هم صحبتی با او داشتم حضور نداشت وقتی ،نبود دلتنگ بودم
عنوان : سرمه |
موضوع : داستان |
نویسنده : ناهید سلیمانخانی |
مترجم : |
ناشر : البرز |
قطع : رقعی |
جلد : سخت |
چاپ : 1391 |
صفحه : 770 |
قیمت روز : |
قیمت فروش : 130000 ت |
دا 14
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.