جان استن بک عمر خود را صرف آفرینش زیباترین و تأثیر گذار ترین متون ادبی جهان کرد و سرانجام در شصت سالگی به کسب جایزه نوبل مفتخر شد. کتابی که در دست دارید به قلم همین نویسنده و یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان است. موشها و آدمها قصه تنهایی آدم ها و بیانیه ای بر ضد مناسبات غلط اجتماعی و جریان حاکم بر تحمیق انسان ها است. این داستان، قصه افراد آسیب پذیری است که تحت ستم حاصل از روابط موجود در جامعه قرار گرفته اند. اما علی رغم تمام این واقعیت های تلخ، این کتاب مشوق دوستی ها، مهربانی ها و اتحاد ضعفا است: اسلیم گفت: «شماها همیشه با هم سفر می کنین؟» جرج گفت: «آره، همیشه. میشه گفت یه جورایی هوای همدیگه رو داریم.» و جرج انگشت شستش را به نشانه رفاقت به لنی نشان داد.
غروب یک روز گرم نسیم ملایمی میان برگها وزیدن گرفت. سایهها از پایین تپهها و کوهها به سوی قلهها عزیمت کردند. روی کنارههای شنی خرگوشها ساکت و صامت همچون مجسمههای سنگی خاکستری رنگ کوچکی نشسته بودند. صدای پای آدمهایی که روی برگهای خشک درختان چنار راه میرفتند از سمت جادۀ ایالتی به گوش رسید. خرگوشها بدون سر و صدا و با عجله پناه گرفتند. مرغ ماهیخواری با پاهای درازش به زحمت به هوا پرید و به سنگینی به سمت پایین رودخانه پرواز کرد. بعد گویی برای لحظهای زمان منجمد شد و سپس دو مرد در کورهراه ظاهر شدند و در فضای باز کنارۀ آبگیر پیش آمدند. آنها در مسیر کورهراه پشت سر هم راه میرفتند و حتی جایی که راه عریض شد، باز یکی پشت سر دیگری بود. هر دو شلوار و بالاپوش جین با دکمههای برنجی به تن داشتند. کلاه هر دو سیاه و بیقواره بود. هر دو پتوهای لولهشدهشان را محکم بسته بودند و به کمک طناب آنها را کول میکردند. مرد جلویی چابک و قدکوتاه، سیهچرده، همراه با چشمهای بیقرار و سیمایی تیز و قوی بود. هر بخشی از بدنش با خطوطی متمایزکننده قابل توصیف بود: دستهایی کوچک و نیرومند، بازوانی کشیده و یک بینی باریک و استخوانی. برخلاف او مرد قویهیکلی از پشت میآمد که صورتی تپل، چشمانی درشت و کمفروغ و شانههایی عریض و افتاده داشت. سنگین راه میرفت و درست مثل خرسی که هنگام حرکت پنجههایش را به روی زمین میکشد او نیز هنگام راه رفتن پای خود را اندکی روی زمین میکشید. دستهای او هنگام حرکت در دو طرفش جلو و عقب نمیرفتند و شُل و ول آویزان بودند.
اولی در فضای باز جنگل قدری توقف کرد و دومی بهسرعت به او رسید و تقریباً او را زیر گرفت. اولی کلاهش را برداشت و با انگشت سبابه باریکۀ عرق را از پیشانی خود پاک کرد و سپس انگشت خود را روی زمین تکاند. همراه قویهیکلش پتوهای خود را روی زمین پرت کرد و خودش را به سمت آب پرت کرد و از سطح سبز برکه با عجله قلپقلپ آب نوشید و مثل اسب گُله به گُله به درون آب فین کرد. مرد کوتاهقد با حالتی عصبی پیش او آمد و با لحن تندی گفت: «لنی[۴]! لنی، تو رو خدا اینقدر آب نخور.» لنی همچنان به داخل استخر فین میکرد. مرد کوتاهقد روی او خم شد و شانهاش را تکان داد: «لنی، باز مثِ دیشب ناخوش میشیا.» لنی سرش را همانطور با کلاه کاملاً زیر آب کرد و بعد کنار برکه نشست. آب از بالا روی کاپشن آبیاش میچکید و از پشتش سرازیر میشد. گفت: «خوب آبیه، جرج[۵]. بخور تو هم. یه شکم سیر هم بخور. حال آدم جا میاد.» این را گفت و شادمانه خندید.
اولی در فضای باز جنگل قدری توقف کرد و دومی بهسرعت به او رسید و تقریباً او را زیر گرفت. اولی کلاهش را برداشت و با انگشت سبابه باریکۀ عرق را از پیشانی خود پاک کرد و سپس انگشت خود را روی زمین تکاند. همراه قویهیکلش پتوهای خود را روی زمین پرت کرد و خودش را به سمت آب پرت کرد و از سطح سبز برکه با عجله قلپقلپ آب نوشید و مثل اسب گُله به گُله به درون آب فین کرد. مرد کوتاهقد با حالتی عصبی پیش او آمد و با لحن تندی گفت: «لنی[۴]! لنی، تو رو خدا اینقدر آب نخور.» لنی همچنان به داخل استخر فین میکرد. مرد کوتاهقد روی او خم شد و شانهاش را تکان داد: «لنی، باز مثِ دیشب ناخوش میشیا.» لنی سرش را همانطور با کلاه کاملاً زیر آب کرد و بعد کنار برکه نشست. آب از بالا روی کاپشن آبیاش میچکید و از پشتش سرازیر میشد. گفت: «خوب آبیه، جرج[۵]. بخور تو هم. یه شکم سیر هم بخور. حال آدم جا میاد.» این را گفت و شادمانه خندید.
عنوان : موش ها و آدم ها |
موضوع : داستان خارجی |
نویسنده : جان استن بک |
مترجم : رضا ستوده |
ناشر : نگاه |
قطع : پالتویی |
جلد : سخت |
چاپ : 1400 |
صفحه : 180 |
قیمت روز : |
قیمت فروش : 100000 ت |
دخ 35
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.