آغا محمدخان تاجدار

البته در آن موقع هر تفریح و سرگرمی دیگری برای شاهزاده ذکر شده بود مناسب تر بود زیرا به محض این که لفظی تیراندازی ن گران تمام به سمع همایونی رسید داغش تازه شد و دیگ غضبش به جوش آمد و گفت ای بدبخت سنگ گرجی پس کی از دیوانگی دست بر میداری به تمسخر و استهزائی که امروز صبح از من کردی قانع نیستی و میخواهی آوازه غلبه ای که بر من نمودی بوسیله تیراندازی و شلیک نگ به تمام اردوگاه به فهمانی پس به صادق خطاب کرد و گفت برو الان او را بیاور تا در چادر خلوت به حضور شرفیاب شود و قدغن کن هیچکس در اطراف خلوت خانه نباشد والا سرش به باد فنا خواهد رفت قوز پشت را هم بگو که فوراً شرفیاب شود. صادق به جستجوی شاهزاده جوان روان گردید دلاک هم حاضر شد و منتظر اوامر به ایستاد شاه گفت آن جعبه را در چادر خلوت پای دیرک بگذار قوز پشت از اشاره ابروی شاه مطلب را دریافت و گفت به چشم و از چادر مرخص شد.

شاه از چادر پوش سلطنتی که مقر جلوس ملوکانه بود بیرون آمد و به چادر کوچکی رفت که برای مذاکرات محرمانه معین شده بود و هیچکس را از ترس جان جرئت نبود که در اطراف آن قدم بگذارد وقتی که صادق به گردشگاه فتحعلی میرزا رسید شاهزاده جوان آخرین تیر تفنگ را به آماج خالی کرد و چون دانست که برای شرفیابی احضار شده به فراست دریافت که خاطر همایونی هنوز غضبناک است و این گردش و تیراندازی جایز نبوده است پس به همراهانش امر کرد که تیراندازی را موقوف کنند و خود به خرگاه سلطنتی شتافت خورشید غروب کرده بود دو شمع افروخته به چادر خلوت میبردند در این موقع فتحعلی میرزا داخل چادر شد و عموی خود را دید که در گوشه چادر نشسته و به افعی شباهت داشت که گرد خویشتن پیچیده بود 

کتاب دایره قهوه ای