برشی از کتاب این وصله ها به من میچسبد:
با کی پرکه گور رفتیم دنبال عشق دوران کودکی ام. توی بیابان ها و کویر کرمان. در تمام طول راه کی یرکه گور غر می زد و از درد پیری می نالید. می دانستم ناراحتی او از پیری نیست. ناراحتی اش این است که نمی داند به چه دلیل باید راه بیفتد توی گرمای پنجاه درجه کویر و دنبال عشق گمشده من بگردد که فرض محال اگر هم پیدا شود سودی برای او ندارد. اگر به لحاظ سیاسی با هم قرابتی داشتیم می توانست این همراهی را یک همکاری ایدئولوژیک توجیه کند اما او اصلا حاضر نبود با آدم هایی که به اتهام اغتشاش دستگیر می شوند، همکاری کند. آن هم یک همکاری عاشقانه و عاطفی. اما دست تقدیر من را خدایگان ساخته بود و او را بنده. من که همه جا بنده بودم و دیگران خدایگان، همین یکجا هم که خدایگان شده بودم کی یرکه گور آدم حسابم نمی کرد و من چون می خواستم بروم شهداد و کلوت های آن را ببینم یک دروغ کوچولو به او گفتم. می خواهم بروم دنبال دختری که همسایه ما بود و من عاشقش بودم. کی یرکه گور گفت: گور باباش حالا پیداش کنی چه اهمیتی داره؟
عنوان ________این وصله ها به من می چسبد |
موضوع ____داستان های فارسی- قرن 14 |
نویسنده _______احمد غلامی |
مترجم ______ |
ناشر ________ نیلوفر |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1396 |
صفحه_________144 |
قیمت روز______35000 ت |
قیمت فروش____22000 ت |
د1 6
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.