بخشی از کتاب خاطره های پراکنده
پنجره ای روشن است باز میشود و سر زنی که روسری گلدار دارد بیرون میآید با آدمهایی توی حیاط حرف میزند چیزهایی به زبان خارجی میگوید شبیه به سوتلاناست پنجره را میبندد دلم یک مرتبه به شور میافتد میخواهم برگردم میترسم گیجم میروم جلوتر دندانم نیش میزند و میدانم که این دندان دوست کوچک است که به درد افتاده با خود گفته بودم که امشب تولد سیزده سالگی من است. یک بار دیگر دستهایمان را میبریم و زخمهایمان را روی هم میگذاریم تا سوتلانا غیب ،شود انگار که نبوده، نه در گذشته نه در آینده هیچ وقت نبوده، هیچ وقت. جلوی بیشترِ خانه ها حیاطی کوچک است با نرده ای توی آخرین حیاط یک آدم برفی درست کرده اند با دو تا چشم بزرگ سیاه و مدادی ،سبز مثل سیگار توی دهنش روسري قرمز به سر دارد به من نگاه میکند انگار میبیند سردش است دلم برایش میسوزد لپش باد دارد به نظرم می رسد که دندان او هم میرسد درد میکند. از جایی صدای حرف میآید و صدای خنده پشت کاجهای ته حیاط چند تا بچه سرگرم بازی هستند نمیبینمشان گلوله ای برفی به سر آدم برفی میخورد و روسری قرمزش کج می شود از لای میله ها نگاه میکنم روسری سوتلاناست. .مطمئنم برف توی چشمهایم می،رود توی یقۀ کُتم میخواهم برگردم اما پایم به زمین چسبیده است. کاش حسن آقا پیش من بود. دو نفر، مثل برق و باد از اینور حیاط به آنور میدوند میپرند پشت آدم برفی میغلطند روی زمین دنبال هم میکنند و صدای جیغ و خنده آنها توی کوچه میپیچد. سوتلانا رو به من ایستاده است اما مرا نمیبیند صورتش از سرما سرخ شده
عنوان ________خاطره های پراکنده |
موضوع _____ داستان فارسی |
نویسنده _______گلی ترقی |
مترجم _______ |
ناشر ________نیلوفر |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1396 |
صفحه_________239 |
قیمت روز______145000 ت |
قیمت فروش____85000 ت |
دا 19
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.