کتاب داستان کودک گمشده ، چهارمین کتاب از چهارگانۀ ناپلی «اِلنا فرانته» نویسندۀ مطرح ایتالیایی است. نوشتههای فرانته قدرتی سحرآمیز دارند و از بینشی عمیق نسبت به مسائل فرهنگی و روانشناسی برخوردارند. به نظر بعضی منتقدان النا فرانته در جلد چهارم که پایان خیرهکنندۀ چهارگانۀ ناپلی است.جایگاه کتاب داستان کودک گمشده را بهعنوان شاهکاری ادبی تثبیت میکند. او در این جلد پیوند عمیق بین امور سیاسی و خانگی را پی میگیرد.پیش از این رمانهای «دوست اعجوبۀ من» [کتاب اول از چهارگانۀ ناپلی]، «داستان یک نام جدید» [کتاب دوم از چهارگانۀ ناپلی] و «آنان که میروند و آنان که میمانند» [کتاب سوم از چهارگانۀ ناپلی] اِلنا فرانته با ترجمۀ فریده گوینده در نشر لگا منتشر شده است.
از متن کتاب :
وقتی مجبور می شدم به سفر بروم، بچه ها را به خواهر شوهرم میسپردم، اما خیلی زود فهمیدم این فرانکو بود که از آنها مراقبت میکرد؛ اوعموماً در اتاقش می ماند، و در سخنرانیها حضور نداشت، به رفت و آمدهای دائمی اهمیت نمیداد، اما به دختران من علاقه داشت. اگر لازم بود برایشان غذا می پخت، با آنها بازی میکرد و با این روش به آنها درس میداد. دده افسانهی «منینوس آگریپا» را از او شنیده بود، و وقتی برای اولین بار به مدرسهی جدیدی که تصمیم داشتم او را ثبت نام کنم رفتیم، موضوع افسانه «منینوس آگریپا» را بیان کرد. او می خواست در عالم بچگیاش اطلاعات خود را به دیگران اثبات کند. با خنده درباره «منینوس آگریپا» صحبت میکرد؛ نجیب زادهای که با صحبتهای خود مردم را عصبانی می کرد و نمی توانست درک کند که شکم سیر از حال گرسنه خبر ندارد. همچنین اطلاعات جغرافیایی اندکی درباره نقشه ی بزرگ جهان با توزیع ناعادلانه ثروت و فقر که هردو غیرقابل تحمل هستند، آشنا شده بود. دائم تکرار میکرد:این بزرگترین بی عدالتی است. یک روز عصر وقتی ماریاروزا در خانه نبود، فرانکو با اشاره به بچه ها که دنبال او میدویدند گفت: “تصور کن، آنها می توانستند بچه های من باشند.”به او گفتم:خُب اگر تو بچه داشتی الان باید چند سال بزرگتر بودند.” و او گفت بله. درحالیکه به کفش ها خیره شده بود چند لحظه او را نگاه کردم. او را در ذهنم با دانش آموز پولدار و باسواد ۱۵ سال قبل مقایسه کردم: همان بود ولی نبود. دیگر کتاب نمیخواند، نمینوشت، طی سال های گذشته کمتر در اجتماعات و مناظرات حضور داشت. در مورد مسائل سیاسی – که تنها علاقهی واقعی اش بود – بدون باور قبلی صحبت می کرد؛ در عوض به شدت به تمسخر مزخرفات خودش در مورد فجایع علاقه داشت.او با لحن خاصی به فهرستی از فجایع اشاره می کرد که به نظر خودش قریب الوقوع بودند: اول؛ شکست انقلابی طبقهی کارگر، دوم؛ آوارگی حتمی میراث سیاسی سوسیالیست ها و کمونیست ها که قبلاً با درگیری همیشگی آنها تحریف شده بود که نقش مهمی در حمایت از سرمایه داشت، و سوم؛ پایان هر فرضیه ای درباره تغییر که هر آنچه بود را باید بپذیریم. پرسیدم:” واقعاً فکر میکنی اینطور تمام می شود؟” باخنده گفت: ” البته. اما میدانی که من یک حریف ماهرم و اگر بخواهی با نظریهای ضد نظریه من پیش بیایی، دقیقاً عکس آن را ثابت می کنم: کمونیسم اجتناب ناپذیر است، دیکتاتوری طبقه ی کارگر بالاترین شکل دموکراسی است، اتحاد جماهیر و چین و کره شمالی و تایلند خیلی بهتر از ایالات متحده اند، خونریزی در موارد خاص یک جنایت است و در مواردی نه. ترجیح میدهی اینطور ادامه دهم.
وقتی مجبور می شدم به سفر بروم، بچه ها را به خواهر شوهرم میسپردم، اما خیلی زود فهمیدم این فرانکو بود که از آنها مراقبت میکرد؛ اوعموماً در اتاقش می ماند، و در سخنرانیها حضور نداشت، به رفت و آمدهای دائمی اهمیت نمیداد، اما به دختران من علاقه داشت. اگر لازم بود برایشان غذا می پخت، با آنها بازی میکرد و با این روش به آنها درس میداد. دده افسانهی «منینوس آگریپا» را از او شنیده بود، و وقتی برای اولین بار به مدرسهی جدیدی که تصمیم داشتم او را ثبت نام کنم رفتیم، موضوع افسانه «منینوس آگریپا» را بیان کرد. او می خواست در عالم بچگیاش اطلاعات خود را به دیگران اثبات کند. با خنده درباره «منینوس آگریپا» صحبت میکرد؛ نجیب زادهای که با صحبتهای خود مردم را عصبانی می کرد و نمی توانست درک کند که شکم سیر از حال گرسنه خبر ندارد. همچنین اطلاعات جغرافیایی اندکی درباره نقشه ی بزرگ جهان با توزیع ناعادلانه ثروت و فقر که هردو غیرقابل تحمل هستند، آشنا شده بود. دائم تکرار میکرد:این بزرگترین بی عدالتی است. یک روز عصر وقتی ماریاروزا در خانه نبود، فرانکو با اشاره به بچه ها که دنبال او میدویدند گفت: “تصور کن، آنها می توانستند بچه های من باشند.”به او گفتم:خُب اگر تو بچه داشتی الان باید چند سال بزرگتر بودند.” و او گفت بله. درحالیکه به کفش ها خیره شده بود چند لحظه او را نگاه کردم. او را در ذهنم با دانش آموز پولدار و باسواد ۱۵ سال قبل مقایسه کردم: همان بود ولی نبود. دیگر کتاب نمیخواند، نمینوشت، طی سال های گذشته کمتر در اجتماعات و مناظرات حضور داشت. در مورد مسائل سیاسی – که تنها علاقهی واقعی اش بود – بدون باور قبلی صحبت می کرد؛ در عوض به شدت به تمسخر مزخرفات خودش در مورد فجایع علاقه داشت.او با لحن خاصی به فهرستی از فجایع اشاره می کرد که به نظر خودش قریب الوقوع بودند: اول؛ شکست انقلابی طبقهی کارگر، دوم؛ آوارگی حتمی میراث سیاسی سوسیالیست ها و کمونیست ها که قبلاً با درگیری همیشگی آنها تحریف شده بود که نقش مهمی در حمایت از سرمایه داشت، و سوم؛ پایان هر فرضیه ای درباره تغییر که هر آنچه بود را باید بپذیریم. پرسیدم:” واقعاً فکر میکنی اینطور تمام می شود؟” باخنده گفت: ” البته. اما میدانی که من یک حریف ماهرم و اگر بخواهی با نظریهای ضد نظریه من پیش بیایی، دقیقاً عکس آن را ثابت می کنم: کمونیسم اجتناب ناپذیر است، دیکتاتوری طبقه ی کارگر بالاترین شکل دموکراسی است، اتحاد جماهیر و چین و کره شمالی و تایلند خیلی بهتر از ایالات متحده اند، خونریزی در موارد خاص یک جنایت است و در مواردی نه. ترجیح میدهی اینطور ادامه دهم.
عنوان ________داستان کودک گمشده |
موضوع ____ داستان خارجی |
نویسنده ____اِلنا فرانته |
مترجم ______ سودابه قیصری |
ناشر ________ ثالث |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1399 |
صفحه_________602 |
قیمت روز______ 150000 ت |
قیمت فروش____90000 ت |
دخ 1
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.