در بخشی از کتاب دانه را بکار میخوانیم:
اوه مامی محض رضای خدا! الآن هم که جنگ است. ولی خدا رو شکر که این دفعه هیچ کدام از اعضای خونه در گیرش نشدند. «کیت» وقتی از پله ها بالا میدوید تا لباسهای گرمش را بردارد با خود اندیشید اگر مادرش میفهمید او داوطلبانه دارد خودش را درگیر جنگ می کند چه ها که نمی گفت ولی برای کیت مهم نبود. با اینهمه در آن ، لحظه خودش هم بطور دقیق از کاری که قصدش را داشت مطلع نبود شلوار راحتی و پلیور پشمی ضخیم و جورابهای بافتنی خاکستری رنگی پوشید. در حالی که سه تا پتو در دست داشت از راه پله ی باریک پایین دوید. با عجله مقداری نان و پنیر در پارچه ای پیچید روی صندلی پدرش نشست و چکمه ی لاستیکی ضد آب را به پا کرد وقتی سرش را بالا گرفت «لیلیان را دید که در آستانه در ایستاده و او را تماشا میکند. به مامی بگو با «دنی و قایقش رفتم دریا نمیدونم چه قدر طول میکشه ولی بهش بگو نگران نباشه از پشت قلاب در کت گرمی برداشت و روسری پشمی را درون جیب فرو برد. بعد چرخی زد و به خواهر کوچکش نگریست.
اوه مامی محض رضای خدا! الآن هم که جنگ است. ولی خدا رو شکر که این دفعه هیچ کدام از اعضای خونه در گیرش نشدند. «کیت» وقتی از پله ها بالا میدوید تا لباسهای گرمش را بردارد با خود اندیشید اگر مادرش میفهمید او داوطلبانه دارد خودش را درگیر جنگ می کند چه ها که نمی گفت ولی برای کیت مهم نبود. با اینهمه در آن ، لحظه خودش هم بطور دقیق از کاری که قصدش را داشت مطلع نبود شلوار راحتی و پلیور پشمی ضخیم و جورابهای بافتنی خاکستری رنگی پوشید. در حالی که سه تا پتو در دست داشت از راه پله ی باریک پایین دوید. با عجله مقداری نان و پنیر در پارچه ای پیچید روی صندلی پدرش نشست و چکمه ی لاستیکی ضد آب را به پا کرد وقتی سرش را بالا گرفت «لیلیان را دید که در آستانه در ایستاده و او را تماشا میکند. به مامی بگو با «دنی و قایقش رفتم دریا نمیدونم چه قدر طول میکشه ولی بهش بگو نگران نباشه از پشت قلاب در کت گرمی برداشت و روسری پشمی را درون جیب فرو برد. بعد چرخی زد و به خواهر کوچکش نگریست.
دخترک غمگین و مأیوس آنجا ایستاده بود حتی در خانه ی خودش از جهاتی گمشده به نظر میرسید «کیت» در آن لحظه به طرز غریبی نسبت به او احساس محبت کرد جلو رفت و پیشانی اش را بوسید
– لیلیان»، شنیدی چی گفتم؟ دخترک سری تکان داد سپس حلقه کرد و سرش را در آغوش او فرو برد. بعد به همان ناگهانی خودش ناگهان دستهایش را دور کمر «کیت را کنار کشید و عقب ایستاد صورتش بر افروخته بود کیت» که نمی دانست کدامیک واقعا دستپاچه تر بودند لبخندی به دخترک زد و گفت
«لیلیان»، مواظب خودت باش.
عنوان : زمین را شخم بزن |
موضوع : داستان خارجی |
نویسنده : مارگارت دیکنسون |
مترجم : مریم مفتاحی |
ناشر : شقایق |
قطع : رقعی |
جلد : سخت |
چاپ : 1391 |
صفحه : 618 |
قیمت روز : |
قیمت فروش : 150000 ت |
دخ
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.