برشی از کتاب ویران می آیی :
روزبه حالا به خودش نگاه می کند، سر می چرخاند، نمی داند به دنبال چه خیابان را جلو و پشت سرش می بیند. نمی داند کی آمده وسط بلوار، چه طور از خیابان و وسط ماشین ها رد شده. حالا بوقها و صدای لاستیکها و خالی شدن یکباره ی هوا در پشت ماشین ها را می شنود. آدم ها نگاه اش می کنند، از نزدیک و از دور.
فقط همان یک ماشین که نباید بوده باشد. این دور و برند حتما. پخش اند حالا همین گوشه و کنار، دنبال طرف دیگر قرار. نرفته اند. نه. فقط یک ماشین رفت. بقیه هستند.
سر می چرخاند به هر طرف. صورتهایی در هر گوشه ی چهارراه؛ سرش به فکر و حساب است انگار آن که کیف به دست دارد و تند می آید، مشغول به خودند این دو نفر که یکی می گوید و یکی میخندد، تخمه میشکنند و می ایند این دو سرباز سبزه رو، شکم گنده ی تاب خور این، این خیره به این ور خیابان و به آن ور. آنور کی می آید؟ این دو نفر که فقط حواسشان به آدم هاست. نباید نگاهشان کند. هیچ کس را نباید توجه شان را جلب کند. هر طرف شاید باشند.
حالا پشت کرده به چهارراه و توی پیاده رو تند می رود؛ شک می کنند این طور! آهسته می رود. از خیابان ۱۶ آذر و سینما بلوار می گذرد. پشت اش چیزهایی سنگینی می کند؛ صدای قدم ها، ترمز ماشین ها، گفت وگوهای آرام، صدای خنده ی یک دختر، بعد یکی دیگر. پاهاش تند می روند، آهسته شان می کند. دوباره پاهاش تند می شوند. شانه اش و بازوهاش دست هایی را که می خواهند به شان بچسبند حس می کنند. نه، نگاه های روبه رو فقط میگذرند، چیزی درشان پیدا نیست؛ نه هشیاری، نه دل سوزی، نه هیچ چیز دیگر.
نشر چشمه
عنوان ________ویران می آیی |
موضوع ____داستان های فارسی- قرن 14 |
نویسنده _______حسین سناپور |
مترجم ______ |
ناشر ________چشمه |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1395 |
صفحه_________180 |
قیمت روز______80000 ت |
قیمت فروش____48000 ت |
دا 7
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.