بخشی از کتاب بال هایی در صندوق :
آنژلیو و ماریوس همانجا لای تفنگها و آدمهای در حال آمد و شد روی زمین نقشه شهر را کشیدند و نشستند به بحث آن قدر خسته بودم که صدایشان توی مغزم گم میشد عجیب بود که در آن وضعیت خوابم برد تا آنکه ناگهان با بالا رفتن صداها… صدای فریاد و توپ پخش شدن بوی تند باروت و جیغ های بی امان از خواب پریدم. ماریوس رفته بود و چکاچک نیزه ها و تفنگها از دورتر به گوش میرسید. تو باید برگردی رفیق آنژلیو بود. من باید برم توی خونه ای که زخمیها رو درمان میکنن.
این را از ته دل .گفتم حسی غریب دستور میداد به ماندن تو باید برگردی باید کمک کنی به آقای خاکستری. داستان ،من داستان ما باید نوشته بشه وگرنه همینجا دفن میشیم… خیره شدم به چشم هاش این بار نه مغرور بود نه ویران کننده مصمم بود سرم را گرفتم بین دستهام پلاکت مونده پیشم… پلاک نقره ای را از لای سجاف دامنم کشیدم بیرون این مال خودت، نشانه ای برای فراموش نکردن این همه رنج … ». سکوت کردم و پلاک را محکم توی مشتم فشار دادم
آنژلیو مرا از راهی ،پنهانی از کوچه های تنگ رساند به جنوب ،میدان از میان کیسه های شن رد شدیم تا رسیدیم به راهرویی که از آن آمده بودم – در دوباره ظاهر شده بود «خداحافظ رفیق… هرگز از یاد نمیبرم کمکت رو… زنده باد برابری و برادری!». لبخند نزد. من هم لبخند نزدم دستم را بردم بالا و گذاشتم کنار گوشم آنژلیو
عنوان : بال هایی در صندوق |
موضوع : داستان |
نویسنده : لیلا پاپلی یزدی |
مترجم : |
ناشر : حکمت کلمه |
قطع : رقعی |
جلد : نرم |
چاپ : 1400 |
صفحه : 190 |
قیمت روز : 65000 ت |
قیمت فروش : 40000 ت |
دا 19
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.