به بهانه درس و مشق از ملکه اجازه گرفته بودم در باغ .بمانم سر شب بود که صدایی در باغ پیچید و تفنگ انداختند در آن ،روزها میدانستیم شهرهای روسیه در انقلاب است و برای ما هم چند تا قراول اضافه گذاشته بودند گاهی هم صدای تیر و تفنگ بلند میشد اما این صدا از نزدیکی بود. وقتی که صدای قیل و قال عده ای که به روسی فریاد میزدند زیر پنجره ساختمان به گوشم رسید و حشت کردم قیل و قال به داخل ساختمان کشیده بود که در باز شد و عبداله خان خواجه که میدانستم در خانه مانده است چادری را به طرف من انداخت و فقط گفت ،سرکن چادر پاره پاره ای بود انداختم روی سرم و کز کردم در گوشه اتاق وحشت زده سه چهار مرد بلند قد با چکمه و ردیف فشنگ آمدند تو تا چشمشان به من افتاد شروع کردند به قیل و قال آنقدر روسی میدانستم که بفهمم آنها از کارگران شورشی هستند و از شاهزاده ها و ثروتمندها کینه به دل دارند.
یکیشان با تفنگش به من فرمان داد بلند شوم. اما عبداله خان به میان پرید و مدام به آنها میگفت دختر من کنیز و بیمار .است آن که قد بلندتری داشت و سردسته بود دست دراز کرد و چادر پاره ام را گرفت ولی .نکشید و رهایم کردند شکل و قیافه عبداله خان با آن سرداری رنگ و رو رفته و دستمال یزدی که بر شانه داشت نشان میداد که از چه طبقه ای است و آن چادر هم مرا نجات داده بود. روز بعد معلوم شد که عبداله خان با تدبیری شورشیان را از یافتن صندوقخانه ملکه هم باز داشته بود آنها یک ساعتی ماندند. مست و عربده کش بودند و قبل از بازگشت شاه و ملکه رفتند در آن وقت بود که عبداله خان با لبخندی آمد
عنوان _______خانوم |
موضوع ____ تاریخ ایران |
نویسنده ____مسعود بهنود |
مترجم ____ |
ناشر ______ علم |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________سخت |
چاپ __________1384 |
صفحه_______640 |
قیمت روز______ |
قیمت فروش____250000 ت |
ت 46
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.