«چرا داری میری آنتپ؟»
سؤالهای متوالیاش که مثل بازپرسها ردیف میکرد، روی اعصابم بودند، اما برای اینکه بیادبی نباشد، جوابش را دادم: «عروسی برادرزادهمه.»
چشمهای خاکستریاش انگار جان گرفته باشند: «عروسی، آها!» و به آرامی ادامه داد: «پس معلومه وضعتون خوبه.»
«وضع برادرم بد نیست.»
با این جمله خواستم بحث را تمام کرده باشم. در این فکر بودم که کاش این سؤالهای شب اول قبرش را تمام کند تا من هم بتوانم دوباره رمانی را که برای راه طولانیام برداشته بودم، بخوانم اما فایده نداشت. پیرمرد فوراً سؤال بعدی را پرسید: «ازدواج سنتی یا عشق و عاشقی؟»
«ازدواج سنتی.»
به جای حرف زدن سرش را تکان داد و لبخندی زد. همین که فکر کردم دیگر از دستش خلاص شدهام، گفت: «ازدواج سنتی خوبه. اگه قضیه عشق و عاشقی بود واسه برادرزادهت ناراحت میشدم.»
بعد از آن سؤالهای خستهکننده، پیرمرد حالا داشت با ژست علامه دهری و اعتمادبهنفس کاذب درباره عشق نظریه میداد که بدجور عصبیام میکرد.
با لحنی تمسخرآمیز گفتم: «خوب از این چیزها سر درمیآرین!»
متوجه کنایهام نشد و به جایش حزن غریبی در چشمانش نشست: «ای، یه چیزایی میدونم.»
با همان لحن قبلی ادامه دادم: «معلومه که خیلی ماجراها داشتین.»
حالت چهرهاش جدی شد. فهمیده بود که مسخرهاش میکنم. فکر کردم الان است که عصبانی شود اما نشد. با لحنی زخمی جواب داد: «این چیزها ربطی به ماجرا ندارن. عشق واقعی تکه، تا ابد هم تک میمونه.»
«بیخیال پدر من، یعنی قلب آدم اینقدر کوچیک و تنگه؟»
«قلب آدمیزاد کوچیک نیست، اما پرنده عشق هم خیلی ناز و کرشمه داره و روی هر شاخهای نمیشینه. به اونی که سر هر شاخهای میشینه یه چیز دیگه میگن.»
منتظر ماندم ادامه دهد. اما نه، جمله آخرش را گفت. سرش را برگرداند و بیرون را تماشا کرد. تا همین چند لحظه پیش حاضر بودم التماسش کنم که مرا به حال خودم رها کند، اما حالا بیصبرانه منتظر بودم حرف بزند. طبیعی است، مگر در این دنیا چند نفر پیدا میشود که از عشق بد بگوید. فقط همین یک جمله برای کنجکاو شدنم کافی بود. اگر غمی را که در چهره پیرمرد بود و لرزشی که در صدایش شنیده میشد، به این جمله اضافه میکردید کافی بود تا باورم شود که این پیرمرد قصه جالبی برای تعریف کردن دارد. اما پیرمرد انگار که اصلاً با هم حرف نزده باشیم، فراموشم کرده بود و غرق در دنیای جاری اطرافمان بود.
نشر ثالث
عنوان ________روزی روزگاری آناتولی |
موضوع ____ داستان خارجی |
نویسنده ____احمد امید |
مترجم ______عارف جمشیدی |
ناشر ________ ثالث |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1399 |
صفحه_________287 |
قیمت روز______ 78000 ت |
قیمت فروش____48000 ت |
دخ 15
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.