بخشی از کتاب دلقک به دلقک نمی خندد :
و زدم کنار دوید رفت به کوچه ی ،گلستان با کیفش رفتم دنبالش دویدم ایستاده بود جلو در خانه ی بابای تهمورث میخواست زنگ بزند دستش به زنگ نمیرسید با مشت در زد تا رسیدم در باز شد. پرویز در را هل داد در رفت محکم خورد به دیوار شترق صدا کرد. دست پرویز خزید توی کیفش درش که آورد هفت تیر دستش بود. جار زدم آقا پرویز! نایستاد. رفت .تو بابای تهمورث فقط شلوار پلیسی پاش بود و کلاهش سرش با زیر پیراهن رکابی نشسته بود لب ،حوض میخواست صورتش را بشوید که همان طور خشکش زده بود پرویز با هفت تیر لرزان ایستاده بود جلوش. فقط میگفت تو… تو… بابای تهمورث بلند شد ،آرام و من با چشمهای خودم دیدم که رنگش پرید لرزش پاهاش را هم دیدم مامان تهمورث آمد به حیاط بی سرانداز گفت کی بود کبیری این طور درمی زد؟
و جیغ کشید از حال رفت بابای تهمورث داشت سبیلش را می جوید. پرویز نگاه به هفت تیرش کرد و مامان تهمورث رفت جلو هفت تیر را گذاشت روی شکم بابای تهمورث پرویز نصف هیکل او را هم نداشت. بابای تهمورث اگر می گرفتش میتوانست مچاله اش کند پرتش کند طرفی… اما میلرزید. پرویز هلش .داد بابای تهمورث سکندری خورد خورد .زمین کلاه پلیسی اش افتاد من تازه فهمیدم وسط سرش مو ندارد و او حالا داشت التماس به پرویز میکرد. :گفت من فقط میخواستم بترسانمت میخواستم زهر چشم بگیرم
هفت تیر را انداخت ،کنار که رفت افتاد توی حوض و نشست روی سینه ی بابای تهمورث خواباند بیخ گوشش با هر دو دستش محکم و پشت سر هم :گفت کر ..شد. کر شد .پسرم و بلند شد از روی سینه ی بابای تهمورث تلوتلو میخورد بابای تهمورث نیم خیز شد .نشست دستش روی صورتش بود، جای سیلی ها و سبیلش دیگر دم عقربی نبود.
عنوان : دلقک به دلقک نمی خندد |
موضوع : داستان |
نویسنده : حسن بنی عامری |
مترجم : |
ناشر : نیلوفر |
قطع : رقعی |
جلد : نرم |
چاپ : 1379 |
صفحه : 230 |
قیمت روز : |
قیمت فروش : 40000 ت |
دا 3
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.