او حتی نمی توانست نگرانیهای خود را با ملیسا در میان بگذارد. ملیسا گرچه حدوداً شانزده ساله بود اما باید احساس امنیت میکرد او باید حس میکرد که پدر و مادرش با هم تفاهم دارند او باید خوشحال میبود عشق و علاقه مدج به ملیسا که از هر علاقه ای قدیمیتر و پایدارتر بود؛ بخشی از تصویر ذهنی ویکتوریایی نبو د و ناآشنا این علاقه میتوانست دستخوش تغییر و تحول شود و شاید در زندگی او تنها عنصری بود که تا زمان مرگ همراه او میماند با این حال او از ملیسا فاصله گرفته بود چون از ایجاد تفرقه بی عدالتی و هرگونه جار و جنجالی وحشت داشت.با خود اندیشید ویلیام» نویسنده خوبی است اما عجیب است که درک درستی از مسائل ندارد. بعد روی نرده های کم ارتفاع بیرون پنجره خم شد و به سر و صدای شست و شوی ظرفها گوش داد نور خورشید روی اسباب بازی های رها شده بر چمن باغچه می تابید و سه گنجشک به خرده نانهای ریخته شده از رومیزی نوک میزدند همسایه ها گویی در خواب بودند؛ باغچه هایشان خلوت و بی سروصدا بود. راشل در حالی که دستهایش را در هم گره کرده بود به محوطه باغچه دوید. او با سرعت و مثل موش صحرایی خود را در سایه گوشۀ دیوار جای داد دستهایش را که باز کرد، مشتی گیلاس به دامنش ریخت در حالی که چشم به پنجره ناهارخوری داشت تندتند شروع به خوردن گیلاس ها کرد با دندانهایش شاخه های آنها را میکند و هسته هایش را به بیرون تف میکرد.
پس از گذشت چند دقیقه بسی بیرون ،آمد روی تاب نشست و با لحنی دوستانه :گفت: «پدر گفت که حق نداری گیلاسهایت را اینجا بخوری بعد، فریاد کشید: «پدر! راشل دارد گیلاس هایش را توی باغ میخورد ویلیام بیرون آمد و از روی چمنها رد شد به آرامی راه میرفت و نمی دانست که همسرش او را تماشا می.کند راشل بدون هیچ حرکتی خود را محکم به دیوار چسباند. ویلیام مچ دست راشل را گرفت و او را از جا بلند کرد ،بلافاصله راشل با صدایی بلند و گوشخراش زد زیر گریه مدج با بی اعتنایی فکر کرد کارش درست .است به راشل گفته بود که نباید گیلاس هایش را در باغ بخورد. آنها از روی چمنها عبور کردند
عنوان : روی پاشنه های بلند |
موضوع : داستان |
نویسنده : مجموعه نویسندگان |
مترجم : چیستا یثربی |
ناشر : نامیرا |
قطع : رقعی |
جلد : نرم |
چاپ : 1383 |
صفحه : 225 |
قیمت روز : |
قیمت فروش : 40000 ت |
دخ 5
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.