یاد عزیزان در برگ ریزان

بخوابم دکتر باختر یک لوحه ای را خدمت ایشان تقدیم کرد که ظاهراً شرح حال و خلاصه اظهاراتی را که من بنده در موقع پذیرش بیان کرده بودم در آن مندرج بود و جناب دکتر میر نگاهی به آن انداخت و آن را به دکتر باختر مسترد فرمود و چند سؤال از من بنده درباره چگونگی ابتلایم به بیماری ووضع مداوا یا مماشات من با آن بیماری فرمود و سپس به معاینه کلینیکی پرداخت و شکم و پشت و قلب و سینه مرا معاینه کرد و اجازه فرمود که روی تخت بنشینم و چیزهائی به دکتر باختر فرمودند و دکتر باختر بعضی را در همان لوحه یادداشت و بعض دیگر را به همان بانوی سرپرستار و دکتر حسین آیدین منتقل کرد. جناب دکتر میر فرمودند: «إن شاء الله پس فردا که چهارشنبه باشد عمل خواهی شد و آن وقت ناگهان از من پرسیدند تو جناب آقای قزوینی ما را زیارت کرده و به خدمت ایشان رسیده ای؟ عرض کردم بلی قربان آن مرحوم مثل یک معلم که از شاگردانش سؤال امتحانی میفرماید پرسیدند منزل آقای قزوینی کجاست؟» عرض کردم قربان خیابان شاهرضا، روبروی دانشگاه خیابان فروردین، کوچه ،دانش شماره (۲۰ باز فرمودند کی تو را به حضور ایشان معرفی کرد؟ عرض کردم «قربان همان کسی که بنده را به حضور حضرت عالی معرفی فرموده است.» ایشان نظر ملاطفت آمیزی به من انداختند و دیگر فرمایشی نفرمودند ولی وقتی خواستند تشریف ببرند، آمرانه فرمودند: «این دو روزه دستوراتی به تو میدهند، به خوبی اطاعت کن و انجام بده و از اتاق تشریف بردند؛ ولی دو دقیقه بعد با یکی از همان هفت هشت نفری که در خدمتشان بودند به اتاق برگشتند و به آن جوان دانشجو تکلیف و امر فرمودند که شکم و سینه مرا معاینه کند و در ضمن معاینه برداشت یا تشخیص خود را به عرضشان برساند و چنین شد و پنج دقیقه بعد تشریف بردند. از مهابت و تشخصی که آن بزرگوار بدان آراسته بودند به عظمت مقام علمی آن بزرگوار پی بردم

کتاب دایره قهوه ای