برشی از کتاب بیچارگان :
چهارده سال بیشتر نداشتم که پدر مرد. دوران کودکی ام شادترین دوره زندگی من بوده است. دوران کودکی ام اینجا شروع نشد، بلکه در جایی بسیار دورتر، در ولایات، در طبیعت بکر شروع شد. پدرم مباشر یک ملک بزرگ بود که متعلق به پرنس پ. بود، در ولایت ت، ما در یکی از دهات پرنس زندگی می کردیم، و زندگی مان آرام، دور از چشم، و شاد بود…
و من بچه بازیگوش کوچکی بودم ؛ تنها کاری که همیشه می کردم دویدن در مزارع، جنگلها، و باغها بود، و هیچوقت هیچکس کوچکترین توجهی به من نداشت. پدرم همیشه مشغول امور مربوط به کسب وکار بود، و مادرم کارهای خانه را به عهده داشت؛ هیچکس در پی تعلیم دادن به من نبود، که از این بابت سپاسگزار بودم. یادم می آید که از همان اول صبح می دویدم به طرف آبگیر، یا جنگل، یا مزرعه، یا دروگران – و هیچ برایم مهم نبود که آفتاب می سوزاند و می پزد، و من خدا می داند چقدر گشت زنان از دهکده دور افتاده ام، چقدر بوته ها دست و پایم را خراش داده اند و و لباسم را پاره کرده اند . البته بعدش در خانه توبیخ می شدم، اما اهمیتی نمی دادم. و فکر می کنم اگر لازم بود همه عمرم را در آن دهکده بگذرانم و هرگز پایم را از آنجا بیرون نگذارم و فقط و فقط همانجا بمانم واقعا شاد و خوشبخت می بودم. اما قضا چنین بود که می بایست آن گوشه زادگاهم را در همان کودکی ترک کنم. دوازده سال بیشتر نداشتم که به پطرزبورگ نقل مکان کردیم. آه، با چه اندوهی آن آماده شدنمان را در افسردگی به یاد می آورم وقتی با همه چیز وداع می کردم یکریز گریه می کردم.
نشرنی
عنوان ________بیچارگان |
موضوع ____ داستان های روسی |
نویسنده ______فئودور داستایفسکی |
مترجم ______ خشایار دیهیمی |
ناشر ________ نشر نی |
قطع ___________رقعی |
جلد ____________نرم |
چاپ __________1394 |
صفحه_________209 |
قیمت روز______ 80000 ت |
قیمت فروش____50000 ت |
دخ 6
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.